مقابل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) روبارو، و با لفظ شدن و کردن و افتادن و داشتن با چیزی مستعمل . (آنندراج ). روباروی و مواجه . (ناظم الاطباء). روبرو. رویاروی . محاذی . حَذو. حِذاء. مواجه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل .
منوچهری .
تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد. (چهارمقاله ص
26). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند. (چهارمقاله ص
27). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج
1ص
41).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم .
سعدی .
گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من .
سعدی .
گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غایب و در تصوری .
سعدی .
هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری باجان بود مقابل .
جامی .
هنوزم قبله ٔ جان صورت تست
به صورت گر چه رفتی از مقابل .
جامی .
-
باد مقابل ؛ باد موافق
: باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است ، عمر باد مقابل .
ناصرخسرو.
باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش اگرچه دیر به ساحل .
ناصرخسرو.
و رجوع به بادشود.
-
مقابل شدن ؛ روباروی شدن . مواجه شدن . (ناظم الاطباء).
- || دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن . (ناظم الاطباء).
-
مقابل کردن ؛ روبه رو کردن . روبه رو قرار دادن .
|| برابر. ازاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
333).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل .
جامی .
راحت اندر مقابل رنج است
اژدها در مقابل گنج است .
مکتبی .
-
مقابل کردن ؛ دربرابر هم نهادن . مقابله کردن . تطبیق کردن
: وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند. (تفسیر ابوالفتوح چ
1 ج
1 ص
457).
|| مساوی . (ناظم الاطباء). معادل . همسنگ . هم ارزش . همانند
: مانده را دیدنش ، مقابل خواب
تشنه رانقش او، برابر آب .
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 60).
هرگزنشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری با جان بود مقابل .
جامی .
-
مقابل شدن ؛ برابر و مساوی شدن . (ناظم الاطباء). همسطح شدن
: و چون شهر و حصار در خرابی و ویرانی با یکدیگر مقابل شد... روز دیگر...خلایق را که از زیر شمشیر جسته بودند شمار کردند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج
1 ص
95). || ضد. مخالف . || دو برابر. (ناظم الاطباء).
-
مقابل شدن ؛ دو برابر شدن . (ناظم الاطباء).
|| حریف دردکش و بدین معنی مقابل کوب نیز آمده . (آنندراج ). || در اصطلاح احکام ، هفتمین خانه یا هفتمین برج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح منطق ) هر قضیه ای که محمول و موضوعش متعین باشد، چون محمول موضوع کنیم و موضوع محمول آن را عکس خوانیم چون مقابل موضوع به عدول موضوع کنیم و مقابل محمول به عدول محمول آن را مقابلش خوانیم و چون مقابلها منعکس کنیم آن را عکس مقابلش خوانیم . (اساس الاقتباس صص
123 -
124). و رجوع به همین مأخذ شود.