کلمه جو
صفحه اصلی

مقابل


مترادف مقابل : برابر، مساوی، معادل، پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد، ضد، مخالف، نقیض، قبال، محاذی، موازات

متضاد مقابل : خلف

برابر پارسی : رو به رو، رویارو، رو در رو، برابر، روبرو، روبروی، روبه رو، رویاروی

فارسی به انگلیسی

opposite, corresponding, equal, equivalent, against, converse, [adj.] opposite, [n.] equivalentamount, inverse

against, converse, inverse


opposite, corresponding, equivalent, [n.] equivalentamount


فارسی به عربی

مضاد , معکوس , نقیض

عربی به فارسی

در مقابل , برضد , در برابر


مترادف و متضاد

۱. برابر، مساوی، معادل
۲. پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد
۳. ضد، مخالف، نقیض
۴. قبال
۵. محاذی، موازات ≠ خلف


contrary (صفت)
مغایر، مخالف، ضد، نقیض، مقابل، معکوس

equal (صفت)
مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی بر حقوق مشترک

opposite (صفت)
ضد، روبرو، وارونه، متناقض، نقیض، مقابل، معکوس، از روبرو

equivalent (صفت)
مشابه، متعادل، مقابل، برابر، هم معنی، معادل، هم ارز، همچند، قابل تعویض

inverse (صفت)
وارونه، برعکس، مقابل، معکوس، برگشته

vis-a-vis (قید)
روبرو، با هم، مقابل

instead of (حرف اضافه)
بجای، مقابل، بعوض

برابر، مساوی، معادل ≠ خلف


پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد


ضد، مخالف، نقیض


قبال


محاذی، موازات


فرهنگ فارسی

← چراغ مقابل


روبرو، روبارو، برابریکدیگر
( اسم ، صفت ) ۱ - روبرو روباروی : [ جسر برید و کنار آب گرفته در مقابل پسر و امرا بنشست . ] ( ظفرنامه یزدی . چا. امیر کبیر ۲ ) ۳۶۹:۲ - معادل مساوی : [ مانده را دیدنش مقابل خواب تشنه را نقش او برابر آب . ] ( هفت پیکر . چا. وحید. ۳ ) ۶٠ - ضد مخالف [ سپید مقابل سیاه است . ]
رجل مقابل مدابر مردی نیک گوهر

فرهنگ معین

(مُ بِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - روبرو، برابر. ۲ - معادل ، مساوی . ۳ - ضد، مخالف .

لغت نامه دهخدا

مقابل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) روبارو، و با لفظ شدن و کردن و افتادن و داشتن با چیزی مستعمل . (آنندراج ). روباروی و مواجه . (ناظم الاطباء). روبرو. رویاروی . محاذی . حَذو. حِذاء. مواجه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل .

منوچهری .


تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد. (چهارمقاله ص 26). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند. (چهارمقاله ص 27). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 41).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم .

سعدی .


گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من .

سعدی .


گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غایب و در تصوری .

سعدی .


هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری باجان بود مقابل .

جامی .


هنوزم قبله ٔ جان صورت تست
به صورت گر چه رفتی از مقابل .

جامی .


- باد مقابل ؛ باد موافق :
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است ، عمر باد مقابل .

ناصرخسرو.


باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش اگرچه دیر به ساحل .

ناصرخسرو.


و رجوع به بادشود.
- مقابل شدن ؛ روباروی شدن . مواجه شدن . (ناظم الاطباء).
- || دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن . (ناظم الاطباء).
- مقابل کردن ؛ روبه رو کردن . روبه رو قرار دادن .
|| برابر. ازاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل .

جامی .


راحت اندر مقابل رنج است
اژدها در مقابل گنج است .

مکتبی .


- مقابل کردن ؛ دربرابر هم نهادن . مقابله کردن . تطبیق کردن : وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 457).
|| مساوی . (ناظم الاطباء). معادل . همسنگ . هم ارزش . همانند :
مانده را دیدنش ، مقابل خواب
تشنه رانقش او، برابر آب .

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 60).


هرگزنشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری با جان بود مقابل .

جامی .


- مقابل شدن ؛ برابر و مساوی شدن . (ناظم الاطباء). همسطح شدن : و چون شهر و حصار در خرابی و ویرانی با یکدیگر مقابل شد... روز دیگر...خلایق را که از زیر شمشیر جسته بودند شمار کردند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 95). || ضد. مخالف . || دو برابر. (ناظم الاطباء).
- مقابل شدن ؛ دو برابر شدن . (ناظم الاطباء).
|| حریف دردکش و بدین معنی مقابل کوب نیز آمده . (آنندراج ). || در اصطلاح احکام ، هفتمین خانه یا هفتمین برج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح منطق ) هر قضیه ای که محمول و موضوعش متعین باشد، چون محمول موضوع کنیم و موضوع محمول آن را عکس خوانیم چون مقابل موضوع به عدول موضوع کنیم و مقابل محمول به عدول محمول آن را مقابلش خوانیم و چون مقابلها منعکس کنیم آن را عکس مقابلش خوانیم . (اساس الاقتباس صص 123 - 124). و رجوع به همین مأخذ شود.

مقابل. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) روبارو، و با لفظ شدن و کردن و افتادن و داشتن با چیزی مستعمل. ( آنندراج ). روباروی و مواجه. ( ناظم الاطباء ). روبرو. رویاروی. محاذی. حَذو. حِذاء. مواجه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل.
منوچهری.
تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد. ( چهارمقاله ص 26 ). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند. ( چهارمقاله ص 27 ). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 41 ).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من.
سعدی.
گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غایب و در تصوری.
سعدی.
هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری باجان بود مقابل .
جامی.
هنوزم قبله جان صورت تست
به صورت گر چه رفتی از مقابل.
جامی.
- باد مقابل ؛ باد موافق :
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است ، عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش اگرچه دیر به ساحل.
ناصرخسرو.
و رجوع به بادشود.
- مقابل شدن ؛ روباروی شدن. مواجه شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن. ( ناظم الاطباء ).
- مقابل کردن ؛ روبه رو کردن. روبه رو قرار دادن.
|| برابر. ازاء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333 ).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل.
جامی.
راحت اندر مقابل رنج است
اژدها در مقابل گنج است.
مکتبی.
- مقابل کردن ؛ دربرابر هم نهادن. مقابله کردن. تطبیق کردن : وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند. ( تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 457 ).

مقابل . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) رجل مقابل مُدابَر؛ مردی نیک گوهر. (مهذب الاسماء). رجل مقابل ؛ مرد گرامی از جانب مادر و پدر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).کریم النسب از جانب پدر و مادر و در اساس گوید: رجل مقابل مدابر؛ مرد کریم الطرفین . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. روبه رو.
۲. (اسم، صفت ) برابر.

فرهنگ فارسی ساره

روبه رو، روبرو


فرهنگستان زبان و ادب

[حمل ونقل درون شهری-جاده ای] ← چراغ مقابل

واژه نامه بختیاریکا

اُ با؛ تَکاتَک؛ بینابین؛ تیگاتیگ؛ شا به شا؛ شُو به شُو

جدول کلمات

ازا

پیشنهاد کاربران

ازا ، برابر، مساوی، معادل، پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد

پیش رو

فراروی ، برابر

سینه کشِ . . . . . . . . . . = کنارِ / مقابلِ . . . . . . . . . . . . .

سینه کشِ دیوار ایستاده بودم.

روبرو . رودررو . پیش رو .


کلمات دیگر: