مترادف دبیری : محرری، نامه نگاری، نامه نویسی، معلمی
دبیری
مترادف دبیری : محرری، نامه نگاری، نامه نویسی، معلمی
فارسی به انگلیسی
secretaryship
clerical
مترادف و متضاد
منشی گری، دبیری
محرری، نامهنگاری، نامهنویسی
معلمی
۱. محرری، نامهنگاری، نامهنویسی
۲. معلمی
فرهنگ فارسی
۱ - نویسندگی منشی گری محرری . ۲ - شغل دبیر معلمی مدارس متوسطه .
لغت نامه دهخدا
دبیری. [ دَ ] ( حامص ) دبیر بودن. منشی بودن. عمل دبیر و منشی. کاتبی. نویسندگی. سوادخوانی. سواد. خط داشتن. هنر کتابت و قرائت :
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن.
که میدانست کم مایه دبیری.
که اندرهنرشان بود آبروی
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها برافروزدش.
نگر نشمری ای برادر گزافه
بدانش دبیری و نه شاعری را.
نشد جز به الفاظ من سیرشیر.
این دبیری رهاندت ز سعیر.
پند پیرانه از پدر بپذیر.
واسباب دبیریی که باید
بسپرد بدو چنانکه شاید.
نام نیکو وجمال و شرف و علم و ادب
با دبیری بتو کردند دبیران تسلیم.
بسر خامه کند موی ز بالا به دونیم.
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن.
فردوسی.
رخش از نامه خواندن شد زریری که میدانست کم مایه دبیری.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
سه موبد بیاورد فرهنگجوی که اندرهنرشان بود آبروی
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها برافروزدش.
فردوسی.
حسنک حشمت گرفته است ، شمار و دبیری نداند. ( تاریخ بیهقی ). دبیری و شمار معاملات نیکو داند [احمد عبدالصمد] و مردی هوشیار است. ( تاریخ بیهقی ).نگر نشمری ای برادر گزافه
بدانش دبیری و نه شاعری را.
ناصرخسرو.
دبیری یکی خرد فرزند بودنشد جز به الفاظ من سیرشیر.
ناصرخسرو.
آن دبیری رساندت به نعیم این دبیری رهاندت ز سعیر.
ناصرخسرو.
زین دبیری مباش غافل هیچ پند پیرانه از پدر بپذیر.
ناصرخسرو.
طهمورث دیوان را در اطاعت آورد... و مردمان را دبیری آموخت. ( نوروزنامه ). نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود و مردم اگرچه با شرف گفتار است چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود و چون یک نیمه از مردم. ( نوروزنامه ). دبیری آن است که مردم را از پایه دون بپایه بلند رساند تا بعالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود. ( نوروزنامه ). و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 93 ).واسباب دبیریی که باید
بسپرد بدو چنانکه شاید.
نظامی.
|| منشی گری. کتابت. شغل دبیر. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 صص 153 / 155 و چهار مقاله عروضی باب دوم در مقالت دبیری شود : نام نیکو وجمال و شرف و علم و ادب
با دبیری بتو کردند دبیران تسلیم.
فرخی.
کمترین فضل دبیریست مراو را هر چندبسر خامه کند موی ز بالا به دونیم.
فرخی.
ودر آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت [مظفر] مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده. ( تاریخ بیهقی ). بونصر پسر ابوالقاسم علی نوکی از دیوان با وی به دبیری رفت. ( تاریخ بیهقی ). و بومحمد قاینی را که از دبیران او بود و در روزگار محنتش دبیری خواجه بوالقاسم کثیر می کرد بفرمان سلطان محمد بخواند. ( تاریخ بیهقی ). امام روزگار بود در دبیری. ( تاریخ بیهقی ). ایشان... دبیری نیک بکردندی ولیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت دیگرست و مرد آنگاه آگاه شودکه نبشتن گیرد. ( تاریخ بیهقی ). تلک از خواص معتمدان خواجه شد ویرا دبیری و مترجمی کردی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414 ). بومحمد غازی درغاری مردی سخت فاضل و نیکوادب و نیکوشعر ولیکن در دبیری پیاده. ( تاریخ بیهقی ). بونصر گفت زندگانی خداوند دراز باد عبداﷲ را امیرمحمد فرمود تا بدیوان آوردم حرمت جدش را و وی برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. ( تاریخ بیهقی ).دبیری . [ دَ ] (اِخ ) سعیدالدین عبدالعزیزبن حنفی متوفی به سال 693 هَ . ق . او راست : کتاب تفسیر.
دبیری . [ دَ ] (اِخ ) منسوب است به دبیر که قریه ای است در یک فرسخی نیشابور. (الانساب سمعانی ).
دبیری . [ دَ ] (حامص ) دبیر بودن . منشی بودن . عمل دبیر و منشی . کاتبی . نویسندگی . سوادخوانی . سواد. خط داشتن . هنر کتابت و قرائت :
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن .
رخش از نامه خواندن شد زریری
که میدانست کم مایه دبیری .
سه موبد بیاورد فرهنگجوی
که اندرهنرشان بود آبروی
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها برافروزدش .
حسنک حشمت گرفته است ، شمار و دبیری نداند. (تاریخ بیهقی ). دبیری و شمار معاملات نیکو داند [احمد عبدالصمد] و مردی هوشیار است . (تاریخ بیهقی ).
نگر نشمری ای برادر گزافه
بدانش دبیری و نه شاعری را.
دبیری یکی خرد فرزند بود
نشد جز به الفاظ من سیرشیر.
آن دبیری رساندت به نعیم
این دبیری رهاندت ز سعیر.
زین دبیری مباش غافل هیچ
پند پیرانه از پدر بپذیر.
طهمورث دیوان را در اطاعت آورد... و مردمان را دبیری آموخت . (نوروزنامه ). نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود و مردم اگرچه با شرف گفتار است چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود و چون یک نیمه از مردم . (نوروزنامه ). دبیری آن است که مردم را از پایه ٔ دون بپایه ٔ بلند رساند تا بعالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود. (نوروزنامه ). و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 93).
واسباب دبیریی که باید
بسپرد بدو چنانکه شاید.
|| منشی گری . کتابت . شغل دبیر. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 صص 153 / 155 و چهار مقاله ٔ عروضی باب دوم در مقالت دبیری شود :
نام نیکو وجمال و شرف و علم و ادب
با دبیری بتو کردند دبیران تسلیم .
کمترین فضل دبیریست مراو را هر چند
بسر خامه کند موی ز بالا به دونیم .
ودر آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت [مظفر] مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده . (تاریخ بیهقی ). بونصر پسر ابوالقاسم علی نوکی از دیوان با وی به دبیری رفت . (تاریخ بیهقی ). و بومحمد قاینی را که از دبیران او بود و در روزگار محنتش دبیری خواجه بوالقاسم کثیر می کرد بفرمان سلطان محمد بخواند. (تاریخ بیهقی ). امام روزگار بود در دبیری . (تاریخ بیهقی ). ایشان ... دبیری نیک بکردندی ولیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت دیگرست و مرد آنگاه آگاه شودکه نبشتن گیرد. (تاریخ بیهقی ). تلک از خواص معتمدان خواجه شد ویرا دبیری و مترجمی کردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). بومحمد غازی درغاری مردی سخت فاضل و نیکوادب و نیکوشعر ولیکن در دبیری پیاده . (تاریخ بیهقی ). بونصر گفت زندگانی خداوند دراز باد عبداﷲ را امیرمحمد فرمود تا بدیوان آوردم حرمت جدش را و وی برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. (تاریخ بیهقی ).
خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن
که پایگاه ترا بر فلک گذارم سر.
دبیری را تویی هم حرفتم لیک
شعارم صدق و آیین تو زرقست .
|| شغل دبیر. معلم دبیرستان . || (اِ) قسمی خربزه . || قسمی دیبا و حریر (شاید مصحف دبیقی باشد). || خط. نوشته . (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 102).
- دین دبیری ؛ خط اوستایی . خط کتابت احکام دین زرتشت .
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن .
فردوسی .
رخش از نامه خواندن شد زریری
که میدانست کم مایه دبیری .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
سه موبد بیاورد فرهنگجوی
که اندرهنرشان بود آبروی
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها برافروزدش .
فردوسی .
حسنک حشمت گرفته است ، شمار و دبیری نداند. (تاریخ بیهقی ). دبیری و شمار معاملات نیکو داند [احمد عبدالصمد] و مردی هوشیار است . (تاریخ بیهقی ).
نگر نشمری ای برادر گزافه
بدانش دبیری و نه شاعری را.
ناصرخسرو.
دبیری یکی خرد فرزند بود
نشد جز به الفاظ من سیرشیر.
ناصرخسرو.
آن دبیری رساندت به نعیم
این دبیری رهاندت ز سعیر.
ناصرخسرو.
زین دبیری مباش غافل هیچ
پند پیرانه از پدر بپذیر.
ناصرخسرو.
طهمورث دیوان را در اطاعت آورد... و مردمان را دبیری آموخت . (نوروزنامه ). نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود و مردم اگرچه با شرف گفتار است چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود و چون یک نیمه از مردم . (نوروزنامه ). دبیری آن است که مردم را از پایه ٔ دون بپایه ٔ بلند رساند تا بعالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود. (نوروزنامه ). و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 93).
واسباب دبیریی که باید
بسپرد بدو چنانکه شاید.
نظامی .
|| منشی گری . کتابت . شغل دبیر. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 صص 153 / 155 و چهار مقاله ٔ عروضی باب دوم در مقالت دبیری شود :
نام نیکو وجمال و شرف و علم و ادب
با دبیری بتو کردند دبیران تسلیم .
فرخی .
کمترین فضل دبیریست مراو را هر چند
بسر خامه کند موی ز بالا به دونیم .
فرخی .
ودر آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت [مظفر] مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده . (تاریخ بیهقی ). بونصر پسر ابوالقاسم علی نوکی از دیوان با وی به دبیری رفت . (تاریخ بیهقی ). و بومحمد قاینی را که از دبیران او بود و در روزگار محنتش دبیری خواجه بوالقاسم کثیر می کرد بفرمان سلطان محمد بخواند. (تاریخ بیهقی ). امام روزگار بود در دبیری . (تاریخ بیهقی ). ایشان ... دبیری نیک بکردندی ولیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت دیگرست و مرد آنگاه آگاه شودکه نبشتن گیرد. (تاریخ بیهقی ). تلک از خواص معتمدان خواجه شد ویرا دبیری و مترجمی کردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). بومحمد غازی درغاری مردی سخت فاضل و نیکوادب و نیکوشعر ولیکن در دبیری پیاده . (تاریخ بیهقی ). بونصر گفت زندگانی خداوند دراز باد عبداﷲ را امیرمحمد فرمود تا بدیوان آوردم حرمت جدش را و وی برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. (تاریخ بیهقی ).
خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن
که پایگاه ترا بر فلک گذارم سر.
خاقانی .
دبیری را تویی هم حرفتم لیک
شعارم صدق و آیین تو زرقست .
خاقانی .
|| شغل دبیر. معلم دبیرستان . || (اِ) قسمی خربزه . || قسمی دیبا و حریر (شاید مصحف دبیقی باشد). || خط. نوشته . (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 102).
- دین دبیری ؛ خط اوستایی . خط کتابت احکام دین زرتشت .
دبیری . [ دُ ب َ ] (اِخ ) منسوب است به دبیر که بطنی است از اسد. (سمعانی ). || لقب کعب بن مالک است . (الانساب سمعانی ). || دهی است بعراق . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۱. شغل و عمل دبیر.
۲. نویسندگی، منشی گری.
۲. نویسندگی، منشی گری.
کلمات دیگر: