کلمه جو
صفحه اصلی

حاکم شدن


مترادف حاکم شدن : فرمان رواگشتن، والی شدن، حکم ران شدن، غالب شدن، چیره شدن، مسلط گشتن، مستولی شدن، فراگرفتن، حکم فرما شدن، حق خود را گرفتن، برنده شدن

مترادف و متضاد

۱. فرمان رواگشتن، والی شدن، حکمران شدن
۲. غالب شدن، چیره شدن، مسلط گشتن،
۳. مستولی شدن، فراگرفتن، حکمفرما شدن
۴. حق خود را گرفتن، برنده شدن


فرهنگ فارسی

حکومت یافتن

لغت نامه دهخدا

حاکم شدن. [ ک ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) حکومت یافتن. به حکومت منصوب گردیدن. || غالب شدن در دعوی یا در محکمه.

پیشنهاد کاربران

win a case/lawsuit

اشراف یافتن


کلمات دیگر: