کلمه جو
صفحه اصلی

دستبند


مترادف دستبند : بخو، النگو، دستیاره

فارسی به انگلیسی

bracelet, handcuff


bracelet, cuffs, handcuff, shackle, nippers

bracelet, cuffs, handcuff, shackle


فارسی به عربی

کفة
سوار
( دست بند (مخصوص دزدان وغیره ) ) غل

کفة


مترادف و متضاد

بخو


النگو، دستیاره


shackle (اسم)
پا بند، قید، مانع، دست بند، غل

bracelet (اسم)
بازوبند، النگو، دست بند

wristlet (اسم)
بازوبند، النگو، دست بند، بند ساعت، مچ پوش

wristband (اسم)
بند، النگو، دست بند، سراستین، سر دست

cuff (اسم)
ضربت، سیلی، دست بند، مشت، دکمه سر دست، سراستین، سردست پیراهن مردانه، سیلی نرم

manacle (اسم)
بند، قید، زنجیر، دست بند، بخو

۱. بخو
۲. النگو، دستیاره


فرهنگ فارسی

حلقه وزنجیرازطلاونقره یاچیزدیگرکه به مچ ببندند
( اسم ) ۱ - دست برنجن . ۲ - آلتی فلزین ( معمولا آهنین ) که بر دست مجرمان و متهمان زنند تا نتوانند دستهای خود را بکار اندازند . ۳ - نوعی رقص و آن عبارت بود از اینکه دست یکدیگر را گرفته در حال رقص دور یکدیگر میگردند .
بازیی است مجوس را که دست یکدیگر را گرفته به دور هم می چرخند همچون رقصیدن .

فرهنگ معین

( ~. بَ ) (اِمر. ) ۱ - النگو. ۲ - آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند. ۳ - نوعی رقص .

لغت نامه دهخدا

دستبند. [ دَ ب َ ] ( اِ مرکب ) دست بند. لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند. ( از جهانگیری ) ( برهان ). عقد گوهرین که زنان بر دست بندند. ( غیاث ). دستینه زنان. ( آنندراج ). چیزی است که از طلا و مروارید سازند و به دست بندند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). زینتی برشته کرده مچ دست را. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دست آبرنجن. دست ابرنجن. دست آورنجن. دست برجن. دست برنجن. دست رنجن. دست ورنجن. دستوار. دستواره. دستوانه. دستینه. ایاره. یاره. یارق. سوار. رسوة. ( دستور الاخوان ص 300 ) :
بزرگان کشورش با دستبند
کشیدند صف پیش کاخ بلند.
فردوسی.
بر شاه رفتند با دستنبد
برخ چون بهار و به بالابلند.
فردوسی.
پرستار پنجاه با دستبند
به پیش دل افروز تخت بلند.
فردوسی.
بر دست بید بست ز پیروزه دستبند
در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار.
فرخی.
ارغوان بینی چو دست نیکوان پر دستبند
شاخ گل بینی چو گوش نیکوان پر گوشوار.
فرخی.
گشت دست یاسمین ز آسیب او بی دستبند
گشت گوش ارغوان ز آشوب او بی گوشوار.
میر معزی ( از آنندراج ).
هِبرِزی ؛ دستبند فارسی. ( منتهی الارب ). || آنچه برای پیوستن دو دست مجرم و از عمل بازداشتن وی بر دست او نهند. بند یا حلقه ای که بر دست مجرمان نهند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آلتی فلزی ( معمولا آهنین ) که بر دست مجرمان و متهمان زنند تا نتوانند دستهای خود را بکار اندازند. بند دست :
بیرحمی و درشت که از دستبند تو
نه نیک سام رست و نه بد حام بی رحام.
ناصرخسرو.
از دست بند طمع جهان چون رهاندت
جز هوشیار مرد کزین بند خود رهاست.
ناصرخسرو.
گفت که از دست بند عشق تو جستم
کم خط آزادی از عذار برآمد.
سوزنی.
دست برآوردم از آن دستبند
راه زنان عاجز و من زورمند.
نظامی.
|| حلقه زدن مردمان و جانوران باشد ایستاده یا نشسته. ( برهان ). حلقه زدن و بر دور نشستن یا ایستادن مردمان و جانوران را گویند. || حلقه. دایره :
بماندیم در کام شیران نژند
فتادیم با دیو در دستبند.
اسدی.
کلنگان ز بر ساخته دستبند
خروشان زده صف در ابر بلند.
اسدی.

دستبند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) دست بند. لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند. (از جهانگیری ) (برهان ). عقد گوهرین که زنان بر دست بندند. (غیاث ). دستینه ٔ زنان . (آنندراج ). چیزی است که از طلا و مروارید سازند و به دست بندند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). زینتی برشته کرده مچ دست را. (یادداشت مرحوم دهخدا). دست آبرنجن . دست ابرنجن . دست آورنجن . دست برجن . دست برنجن . دست رنجن . دست ورنجن . دستوار. دستواره . دستوانه . دستینه . ایاره . یاره . یارق . سوار. رسوة. (دستور الاخوان ص 300) :
بزرگان کشورش با دستبند
کشیدند صف پیش کاخ بلند.

فردوسی .


بر شاه رفتند با دستنبد
برخ چون بهار و به بالابلند.

فردوسی .


پرستار پنجاه با دستبند
به پیش دل افروز تخت بلند.

فردوسی .


بر دست بید بست ز پیروزه دستبند
در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار.

فرخی .


ارغوان بینی چو دست نیکوان پر دستبند
شاخ گل بینی چو گوش نیکوان پر گوشوار.

فرخی .


گشت دست یاسمین ز آسیب او بی دستبند
گشت گوش ارغوان ز آشوب او بی گوشوار.

میر معزی (از آنندراج ).


هِبرِزی ّ؛ دستبند فارسی . (منتهی الارب ). || آنچه برای پیوستن دو دست مجرم و از عمل بازداشتن وی بر دست او نهند. بند یا حلقه ای که بر دست مجرمان نهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آلتی فلزی (معمولا آهنین ) که بر دست مجرمان و متهمان زنند تا نتوانند دستهای خود را بکار اندازند. بند دست :
بیرحمی و درشت که از دستبند تو
نه نیک سام رست و نه بد حام بی رحام .

ناصرخسرو.


از دست بند طمع جهان چون رهاندت
جز هوشیار مرد کزین بند خود رهاست .

ناصرخسرو.


گفت که از دست بند عشق تو جستم
کم خط آزادی از عذار برآمد.

سوزنی .


دست برآوردم از آن دستبند
راه زنان عاجز و من زورمند.

نظامی .


|| حلقه زدن مردمان و جانوران باشد ایستاده یا نشسته . (برهان ). حلقه زدن و بر دور نشستن یا ایستادن مردمان و جانوران را گویند. || حلقه . دایره :
بماندیم در کام شیران نژند
فتادیم با دیو در دستبند.

اسدی .


کلنگان ز بر ساخته دستبند
خروشان زده صف در ابر بلند.

اسدی .


|| دست یکدیگر گرفتن و رقصیدن . (برهان ). نوعی از رقص که رقاصان دست یکدیگر با هم گرفته رقصند. (غیاث ). رقصی است که دست یکدیگر را گرفته رقصند. (آنندراج ). دَعکسة؛ نوعی از بازی است مر مجوس را و به فارسی آنرا دستبند گویند و آن چنان باشد که با هم دست گرفته رقص کنند. (منتهی الارب ). قسمی رقص بجماعت . نوعی رقص ایرانیان که دائره وار دست یکدیگر گرفته رقصند. قسمی رقص ایرانی و آن چنان باشد که با هم دست گرفته رقص کنند. نوعی رقص و پای کوبی ایرانیان . قسمی بازی که آنرا فنزج و پنجه و چوپی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به هر حجره ای هر شبی دستبند
بکردند تا دل ندارد نژند .

فردوسی .


بهربرزن آوای رامشگران
بهر گوشه ای دستبند سران .

اسدی .


از حلقه ٔ دستبند این فرش
یک رقص تو تا کجاست تا عرش .

نظامی .


سیاره به دستبند خوبی
بر نطع فلک به پای کوبی .

نظامی .


|| ظاهراً فنی از فنون کشتی است و با دست کمر حریف را گرفتن :
چو خاقان چینی کمند مرا
چو شیر ژیان دستبند مرا...

فردوسی .


|| نام نوائی و آهنگی از موسیقی . نوعی موسیقی است : هر قومی را نوعی هست از موسیقی ، کودکان را جدا و زنان را جدا و مردان را جدا، چون ترنم کودکان را ونوحه زنان را و سرود مردان را و ویله دیلمان را و دستبند عراقیان را. (مجمل الحکمه ). به دستان زنان دستوری داد که چنگ بدست آرند و دستبند و بسته نگار آغاز کنند. (کارستان منیر از آنندراج ). || بربند. پارچه ٔ پهن که در گهواره دست و پای کودک بدان بندند: بخنق ؛ دست و پای بند کودک . (دهار). قِماط؛ دستبند و پای بند کودک گهوارگی . (منتهی الارب ). || پارچه ای که بعد از بستن حنا به دست بندند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
- دستبند حنا ؛ باقی مانده از حنا که به دستها چسبد. (ناظم الاطباء).
|| (نف مرکب ) بندنده ٔ دست . زبون ساز : به محاوره ٔ او حوادث دهر دستبند پای در دامن خضوع کشد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 52).

دستبند. [ دَ ت َ ب َ ] (معرب ، اِ مرکب ) بازیی است مجوس را که دست یکدیگر را گرفته به دور هم می چرخند همچون رقصیدن . (از اقرب الموارد). قسمی بازی که عرب آنرا دَعکسة گویند. (از مهذب الاسماء). نوعی از رقص ایرانیان قدیم که دست یکدیگررا گرفته و می چرخند و آنرا عرب دعکسة ساخته است . (از قاموس ) : و من حذق الموسیقار أن یستعمل الالحان المشاکلة للازمان فی الاحوال المشاکلة بعضها لبعض و هو أن یبتدی فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالألحان التی تقوم الاخلاق و الجود و الکرم و السخاء مثل ثقیل الاول و ما شاکلها، ثم یتبعها بالالحان المفرحة المطربة مثل الهزج و الرمل و عند الرقص ، و الدستبند الماخوری و ما شاکله و فی آخر المجلس ان خاف من السکاری الشغب و العربدة و الخصومة أن یستعمل الالحان الملینة المنومة الحزینة. (رسائل اخوان الصفا).
أو الفتیات حین لبسن خضراً
من الدیباج یوم الدستبند.

(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).



دعکسة؛ دستبند بازیدن . (از منتهی الارب ). و رجوع به دَستبَند شود.

فرهنگ عمید

۱. حلقه و زنجیری از طلا یا نقره یا چیز دیگر که زنان به مچ دست خود می بندند، دست برنجن، النگو، دستیاره، دستینه.
۲. دو حلقۀ فلزی متصل به هم که با آن هر دو دست شخص تبهکار را به هم می بندند.
۳. [قدیمی] نوعی رقص که چند تن دست به دست یکدیگر می دهند و با هم می رقصند: به هر برزن آوای خنیاگران / به هر گوشه ای دستبند سران (اسدی: ۲۱۷ ).

دانشنامه عمومی

دستبند (فیلم ۱۹۹۵). دستبند (به هندی: Haathkadi) فیلمی محصول سال ۱۹۹۵ و به کارگردانی تاتیننی راما رائو است. در این فیلم بازیگرانی همچون گوویندا، شیلپا شتی، شاکتی کاپور، مادهو، کیران کومار، آلوک نات، پانت ایثار، لاکسیمیکانت برد ایفای نقش کرده اند.
۳۱ مارس ۱۹۹۵ (۱۹۹۵-03-۳۱)

دست بند (زینتی)
دست بند (پلیسی)

دست بند (پلیسی). دست بند یا به فارسی تاجیکی کلپچه، نوعی وسیله برای ایجاد محدودیت فیزیکی است که با استفاده از آن مچ های دو دست فرد در نزدیکی هم قرار می گیرند و بدون استفاده از کلید، امکان رهاسازی از آن وجود ندارد. دستبند برای متهمان یا مجرمانی که امکان فرار یا آسیب زدن آنها به خود یا دیگران وجود داشته باشداستفاده می شود، در ضمن پا بند نیز در امر محدود سازی فیزیکی مورد استفاده قرار می گیرد
دست بند (زینتی)
قپانی

دست بند (زینتی). دَستبَند نوعی وسیلهٔ تزئینی است که انسان ها بر گِرد مچ دست خود می بندند.
دست بند (پلیسی)
دست‎بند دوستی
دستبند ممکن است از جنس فلز، چرم، پارچه یا پلاستیک ساخته شود. گاهی در ساخت آن ها از چوب، سنگ و صدف نیز استفاده می شود.از دستبندها گاه برای مقاصد پزشکی یا شناسایی نیز استفاده می شود مانند دستبند آلرژی در بیمارستان ها.
ویکی پدیای انگلیسی

دست بند (فیلم). «دست بند» (انگلیسی: Handcuffs) یک فیلم کرواتی است به کارگردانی کرستو پاپیچ که در سال ۱۹۶۹ در اکران جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی شده است.
۱۹۶۹ (۱۹۶۹)

واژه نامه بختیاریکا

دو دست؛ زالون؛ دو دست
پیچک

پیشنهاد کاربران

ابرنجن

یاره

بخو، النگو، دستیاره، یاره

گیر


کلمات دیگر: