کلمه جو
صفحه اصلی

اوباش


مترادف اوباش : اجامر، اراذل، الواط، بی سروپا، لات

برابر پارسی : فرومایگان، رندان، ولگردان، ناکس

فارسی به انگلیسی

rabble, ruffians, rogues, [adj. infml.] ruffianly

ruffians, rogues, [adjective, informal] ruffianly


rabble


فارسی به عربی

سریر , قلنسوة

مترادف و متضاد

۱. اجامر، اراذل، الواط
۲. بیسروپا، لات


runabout (اسم)
اواره، سرگردان، اوباش، اتومبیل سبک

hood (اسم)
کلاهک دودکش، کروک درشکه، باشلق، روپوش، اوباش، روسری، کاپوت، کاپوت ماشین، باشلق یا کلاه مخصوص کشیشان

picaroon (اسم)
دزد، دزد دریایی، اوباش

hoodlum (اسم)
گردن کلفت، اوباش، لوطی محله

vagrant (اسم)
سرگردان، دربدر، اوباش، ادم اواره و ولگرد

gangster (اسم)
بذله گو، ادم شوخ، گانگستر، اوباش، همدست تبهکاران

plug-ugly (اسم)
اوباش، اراذل

اجامر، اراذل، الواط


بی‌سروپا، لات


فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع وبش بوش ۱ - فرومایگان ناکسان مردم پست بی سرو پایان سفل. مردم . ۲ - ولگردان . ۳ - عامیان بی تربیتان ۴ - بی باکان.توضیح (اوباش ) گاهی در فارسی بجای مفرد استعمال شود و جمع آن (اوباشان ) آید : (و یکی از دزدان خلقی را بخود گرد کرده بود و از اوباشان ورندان روستا چهار هزار مرد جمع شده بود ... )

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ وَبْش ، فرومایگان ، مردمان بی سر و پا.

لغت نامه دهخدا

اوباش. [ اَ ] ( ع اِ ) ناکسان. ( از مهذب الاسماء ). ج ِ وَبش مثل اوشاب و گویند جمع قلب شده از بوش است. ( از منتهی الارب ). مردم عامی هیچ نفهمیده بی سر و پا و جلف و به سرخود و متعصب. ( برهان )( از هفت قلزم ). مردم مختلف [ مختلط ] درهم آمیخته ومردم فرومایه و ناکس و در عرف عام به معنی مرد بی باک رند و این جمع بَوش است که بطریق قلب حروف واقع شده «واو» را بر «باء» مقدم کردند. فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. ( غیاث اللغات از صراح و لطایف و منتخب و شرح گلستان ) ( آنندراج ). ج ِ وشب و کلمه اوباش قلب اوشاب است و اوشاب بقول جوالیقی از کلمه آشوب فارسی آمده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مردم عامی و نافهم و بی سروپا و جلف و سرخود و متعصب. بعضی از علما این لغت را تازی میدانند. ( ناظم الاطباء ) :
بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را
از بهشت و خوردن و حوران همی زینسان کند.
ناصرخسرو.
چون گشت بعالم این سخن فاش
افتاد ورق بدست اوباش.
نظامی.
ز دونان نگه دار پرخاش را
دلیری مده بر خود اوباش را.
نظامی.
حرام از بهر آن کردند می را
که با اوباش میخوردند وی را.
مکن مستی میان بزم اوباش
که مستی میکند اسرارها فاش.
عطار ( از بلبل نامه ).
بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد
در بن دیر مغان می خور و اوباش شد.
عطار.
عقل را با عشق خود کاری تواند بود نی
نزد شاهنشه چکار اوباش لشکرگاه را.
مولوی.
اذکروا اﷲ کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست.
مولوی.
در اوباش پاکان شوریده رنگ
همان جای تاریک و لعل است و سنگ.
سعدی.
چو گل لطیف و لیکن حریف اوباشی
چو زر عزیز ولیکن بدست اغیاری.
سعدی.
|| حشر. چریک. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) : وقتی رایت دولت و نوبت ملکت مؤیدالدوله با تمامت خیل و خدم و سایر اوباش و حشم و لشکر گران با اخراجات بی پایان بر خطه اصفهان دست نصرت یافت. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 42 ). || ج ِ وَبَش ، سپیدی که بر ناخن پدید آید. ( منتهی الارب ). رجوع به وبش شود.

فرهنگ عمید

۱. مردم پست، فرومایه، بی سروپا، ولگرد، عامی، و بی تربیت که موجب آزار دیگران می شوند.
۲. هر کدام از این گونه افراد. &delta، مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمی شود، کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال می کنند.

۱. مردم پست، فرومایه، بی‌سروپا، ولگرد، عامی، و بی‌تربیت که موجب آزار دیگران می‌شوند.
۲. هر کدام از این‌گونه افراد. Δ مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمی‌شود؛ کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال می‌کنند.


فرهنگ فارسی ساره

ناکس


واژه نامه بختیاریکا

بَدِرَه؛ دَو شیورن؛ گِی بُر
ورقتنا؛ دتنا

پیشنهاد کاربران

اجمام

اجامر

آشوبگران

ازآنجاکه نام اشخاص وگروهها را خودشان تایین میکنند وسپس برسر زبانها می افتدو در مرور زمان با اعمالی که افراد هم نام با همگروه از خوب و بد مرتکب میشوند باعث ایجاد تنفر یا تمایل عامیانه شده و معانی خوب یا بد در دورههای مختلف بر آن مترتب است.
لذا او باش ، میتواند اسم با مسما مانند لات داشته باشد گه در زمان رستم تا بعد از قرن چهارم هجری دارای اعتبار ملی و عامیانه بود که با تغییر رفتار افرادی ملقب به لات که مردم آزاری پیشه کردند معنی عامیانه لات تغییر 180 درجه ایی کرد و آرام آرام توهین محسوب شد

hooligan

اوباش:
کلمه اوباش به معنی" مردم فرومایه و بی سر و پا" در عربی جمع است ( مفرد آن وَبَش است که در فارسی مستعمل نیست ) این کلمه را در فارسی نیز به صورت جمع به کار برده اند
" اوباش لشکر آواز بر آوردند و هر چه زشت تر بر زبان می راندند و مرا دشنام می دادند و قصد کردند تا در بشکنند و دیوار خراب کنند"
اما اوباش مانند بسیاری دیگر از جمع های مکسر عربی، در فارسی اسم جمع تلقی شده است و همچنان که اسم جمع اسم جمع تلقی شده است و همچنان که اسم جمع را می توان جمع بست ( مانند لشکر /لشکرها ) ، اوباشان و اوباش ها نیز گفته می شود و اشکالی ندارد:" اوباشان گنجه تمامت خوارزمیان به قتل آورده بودند".
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۹. )



کلمات دیگر: