چشم بر بستن . دیده فروبستن . نگاه نکردن . یا نظر بر چیزی دوختن . بدان خیره شدن . در آن طمع کردن .
نظر دوختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نظر دوختن. [ ن َ ظَ ت َ ] ( مص مرکب )چشم بربستن. دیده فروبستن. نگاه نکردن :
همی خرامد و عقلم به طبعمی گوید
نظربدوز که آن بی نظیر می آید.
شوخ چشمی که نظر بر دل من دوخته است
سینه سنگ از او خانه پرنور شده ست.
همی خرامد و عقلم به طبعمی گوید
نظربدوز که آن بی نظیر می آید.
سعدی.
|| نظر بر چیزی دوختن ؛ بدان خیره شدن. در آن طمع کردن : شوخ چشمی که نظر بر دل من دوخته است
سینه سنگ از او خانه پرنور شده ست.
صائب ( آنندراج ).
جدول کلمات
رصد
کلمات دیگر: