کلمه جو
صفحه اصلی

مدنی


مترادف مدنی : اجتماعی، شهرنشین، شهری، اهل مدینه

متضاد مدنی : مکی

برابر پارسی : شهری، شهرنشینی

فارسی به انگلیسی

city, civil, urban, civit, of medina

civit, of Medina


city, civil, urban


فارسی به عربی

حضری , مدنی

عربی به فارسی

شخص غير نظامي , غير نظامي


شهري , کشوري , اجتماعي , مدني , غيرنظامي


مترادف و متضاد

urban (صفت)
شهری، مدنی، وابسته به ناحیه مسکونی مزروعی

civic (صفت)
شهری، مدنی، اجتماعی

civil (صفت)
مدنی، کشوری، غیر نظامی، حقوقی، متمدن، عرفی، با ادب، مودب

اجتماعی، شهرنشین، شهری ≠ مکی


اهل مدینه


۱. اجتماعی، شهرنشین، شهری
۲. اهل مدینه ≠ مکی


فرهنگ فارسی

منسوب به مدینه
( صفت ) منسوب به مدینه . ۱ - منسوب و مربوط به مدینه ( شهر مطلقا ) . ۲ - آنچه مربوط به مدینه ( شهر معروف ) باشد : به رفع قرائت مکی است و مدنی . ۳- شهرنشین . یا تعلیمات مدنی . توضیح بعضی مدنی بضم اول و دوم خوانند منسوب تبه مدن ( بضم اول و دوم ) جمع مدینه ولی اصح مدنی است نسبت بمدینه ( مفرد ) .
منسوب است به مدینه

فرهنگ معین

(مَ دَ یّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - شهرنشین . ۲ - آیاتی که در مدینه بر پیامبر (ص . ) نازل شد.

لغت نامه دهخدا

مدنی ٔ. [ م ُ ن ِءْ ] (ع ص ) مرتکب شونده ٔ عیب و نقص . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).


مدنی. [ م ُ نا ] ( ع ص ) مرد ضعیف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مدنی. [ م ُ ]( ع ص ) نزدیک شونده. رجوع به ادناء شود. || نزدیک گرداننده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ادناء شود.

مدنی. [ م ُدْ دَ ] ( ع ص )نزدیک گردنده. ( آنندراج ). نزدیک شده. ( ناظم الاطباء ).

مدنی. [ م ُ دَن ْ نی ] ( ع ص )آنکه نزدیک می گرداند و سبب نزدیک شدن می گردد. رجوع به تدنیة شود. || آنکه جستجو می کند در کارهای خرد و بزرگ. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تدنیة شود.

مدنی. [ م ُ دُ ] ( ص نسبی )منسوب به مدن به معنی شهرها. رجوع به مَدَنی شود.

مدنی. [ م َ دَنی ی / م َ دَ ] ( ص نسبی ) باشنده شهر. ( از غیاث اللغات ). شهری. شهرباش. حضری. مدری. قراری. ساکن حضر. ساکن شهر. مقابل بدوی. ( یادداشت مؤلف ). اهل شهر. منسوب به مدینه به معنی شهر. || مربوط به شهر. شهری : تعلیمات مدنی . || منسوب به مدینةالرسول. مربوط به مدینة الرسول :
ای مدنی برقع مکی نقاب
سایه نشین چند بود آفتاب.
نظامی.
|| خوش طبع. صاحب سلیقه. مقابل دهاتی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی اول شود. || نام قسمی خط عربی. الف های این خط به سوی دست راست کج می شده و در شکل این خط خفتگی کمی بوده است. ( ابن الندیم ، از یادداشت مؤلف ).

مدنی. [ م َ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به مدینه که به معنی شهر است عموماً و شهر یثرب خصوصاً. و در نسبت به مدینه خلاف است که مدنی باید گفت ویا مدینی و اقوال صرفیان و لغویان و نسابه ها در این باره مضطرب است. مؤلف لسان العرب یکبار گوید مدینه حصنی است که در وسط زمینی بنا شده و هر زمینی که در وسط آن حصنی سازند مدینه است و نسبت بدان مدینی است و بار دیگر هنگام ذکر مدینةالرسول گوید اگر مرد و یاجامه را بدین شهر نسبت کنند مدنی است و اگر پرنده ومانند آن را نسبت دهند مدینیه و گویند حمامة مدینیةو جاریة مدینیة و از قول کسی که بدو اطمینان ندارد آورده است که اگر نسبت به مدینةالرسول باشد، مدنی باید گفت و اگر به مدینةالمنصور [ بغداد ] نسبت دهند مدینی گویند و نسبت به مدائن کسری مدائنی است. ولی سمعانی نسبت به مدینه را خواه مدینةالرسول ، خواه بغدادو خواه مدینه اصفهان یا نیشابور و جز آن ها مدینی گرفته است. رجوع به ریحانة الادب ذیل همین مدخل شود.

مدنی ٔ. [ م ُ ن ِءْ ] ( ع ص ) مرتکب شونده عیب و نقص. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

مدنی . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب است به مدینه که به معنی شهر است عموماً و شهر یثرب خصوصاً. و در نسبت به مدینه خلاف است که مدنی باید گفت ویا مدینی و اقوال صرفیان و لغویان و نسابه ها در این باره مضطرب است . مؤلف لسان العرب یکبار گوید مدینه حصنی است که در وسط زمینی بنا شده و هر زمینی که در وسط آن حصنی سازند مدینه است و نسبت بدان مدینی است و بار دیگر هنگام ذکر مدینةالرسول گوید اگر مرد و یاجامه را بدین شهر نسبت کنند مدنی است و اگر پرنده ومانند آن را نسبت دهند مدینیه و گویند حمامة مدینیةو جاریة مدینیة و از قول کسی که بدو اطمینان ندارد آورده است که اگر نسبت به مدینةالرسول باشد، مدنی باید گفت و اگر به مدینةالمنصور [ بغداد ] نسبت دهند مدینی گویند و نسبت به مدائن کسری مدائنی است . ولی سمعانی نسبت به مدینه را خواه مدینةالرسول ، خواه بغدادو خواه مدینه ٔ اصفهان یا نیشابور و جز آن ها مدینی گرفته است . رجوع به ریحانة الادب ذیل همین مدخل شود.


مدنی . [ م َ دَنی ی / م َ دَ ] (ص نسبی ) باشنده ٔ شهر. (از غیاث اللغات ). شهری . شهرباش . حضری . مدری . قراری . ساکن حضر. ساکن شهر. مقابل بدوی . (یادداشت مؤلف ). اهل شهر. منسوب به مدینه به معنی شهر. || مربوط به شهر. شهری : تعلیمات مدنی . || منسوب به مدینةالرسول . مربوط به مدینة الرسول :
ای مدنی برقع مکی نقاب
سایه نشین چند بود آفتاب .

نظامی .


|| خوش طبع. صاحب سلیقه . مقابل دهاتی . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || نام قسمی خط عربی . الف های این خط به سوی دست راست کج می شده و در شکل این خط خفتگی کمی بوده است . (ابن الندیم ، از یادداشت مؤلف ).

مدنی . [ م ُ ](ع ص ) نزدیک شونده . رجوع به ادناء شود. || نزدیک گرداننده . (ناظم الاطباء). رجوع به ادناء شود.


مدنی . [ م ُ دَن ْ نی ] (ع ص )آنکه نزدیک می گرداند و سبب نزدیک شدن می گردد. رجوع به تدنیة شود. || آنکه جستجو می کند در کارهای خرد و بزرگ . (ناظم الاطباء). رجوع به تدنیة شود.


مدنی . [ م ُ دُ ] (ص نسبی )منسوب به مدن به معنی شهرها. رجوع به مَدَنی شود.


مدنی . [ م ُ نا ] (ع ص ) مرد ضعیف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مدنی . [ م ُدْ دَ ] (ع ص )نزدیک گردنده . (آنندراج ). نزدیک شده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. مربوط به جامعۀ متمدن، مربوط به تمدن.
۲. مربوط به مدینه، شهری در عربستان.
۳. از مردم مدینه.
۴. [مقابلِ مکی] ویژگی سوره هایی از قرآن که در مدینه نازل شده.

دانشنامه عمومی

مدنی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
حقوق مدنی و سیاسی
نافرمانی مدنی
آزادی مدنی
دین مدنی
جامعه مدنی

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:مکی و

جدول کلمات

شهری

پیشنهاد کاربران

این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش تازى ( اربى ) ست ولى سرچشمه اش پارسى ست. واژه ى مدینة را تازیان ( اربان ) از واژه مَدینا/مُدینا/مَدینک Madina/Modina/Madinak در پهلوى به معناى شهر ، شهرستان برداشته و معرب ساخته اند و سپس مدینة ، مدائن ، مدنیة ، مدنىّ ،
تمدن ، متمدن و . . . را ساخته اند!!!! همتاى پارسى واژه مدنى در پارسى این است: شَتْریک Shatrik ( پهلوى: شهرى، مدنى )


کلمات دیگر: