مترادف عمده : اصلی، برجسته، بسزا، مهم، کلی
متضاد عمده : جزیی
برابر پارسی : بزرگ، بسیار، بیشتر، فراوان، کلان
main subject, chief point
chief, main, leading
arch, arterial, block, bulk, capital, cardinal, central, chief, considerable, first, grand, pet, head, large, large-scale, staple, leading, main, major, master, predominant, premier, preponderant, principal, quantity, volume, whole
اصلی، برجسته، بسزا، مهم ≠ جزیی
کلی
۱. اصلی، برجسته، بسزا، مهم
۲. کلی ≠ جزیی
عمده . [ ع ُ دَ / دِ ] (از ع ، ص ، اِ) بزرگ و کلان . (ناظم الاطباء). مقدار کلی و بسیار از هر چیز. کلی .
- عمده خر ؛ آنکه کالا یکجا و بصورت کلی خرد.
- عمده خری ؛ خریدن کالا بصورت کلی و بسیار.
- عمده فروش ؛ آنکه کالا بمقدار کلی فروشد. مقابل خرده فروش .
- عمده فروشی ؛ فروختن کالا بصورت کلی . در مقابل خرده فروشی .
مسعودسعد.
مسعودسعد.
نظامی .
عمدة. [ ع ُ م ُدْ دَ ] (ع ص ) مؤنث عمدّ. رجوع به عمدّ شود.
عمده . [ ع ُ دَ / دِ ] (از ع ، ص ، اِ) بزرگ و کلان . (ناظم الاطباء). مقدار کلی و بسیار از هر چیز. کلی .- ...
بیشتر، بزرگ