کلمه جو
صفحه اصلی

رنگ زدن

فارسی به انگلیسی

color, paint, decorate, to paint or colour, to dye

to paint or colour, to dye


color, paint, decorate


فارسی به عربی

طبیعة

مترادف و متضاد

complexion (اسم)
رنگ، بشره، رنگ چهره، رنگ زدن، چرده

tincture (فعل)
الودن، رنگ زدن

paint (فعل)
رنگ کردن، نقاشی کردن، رنگ زدن، سرخاب مالیدن، نگارگری کردن، رنگ شدن

dab (فعل)
تر کردن، ضربه زدن، رنگ زدن، کهنه را نم زدن، اهسته زدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مالیدن رنگ برروی چیزی ( در دیوار و غیره ) رنگ کردن ملون ساختن .

لغت نامه دهخدا

رنگ زدن. [ رَ زَ دَ] ( مص مرکب ) رنگ بستن. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). رنگ کردن. رنگین کردن. رجوع به رنگ کردن شود :
چون قضا رنگ حادثات زند
ناظرش حزم پیش بین تو باد.
انوری.
دست سخن کی رسد در تو که از پاس تو
تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست.
انوری ( از بهار عجم ).
معمار وجود ار نزدی رنگ تو برعشق
در آب محبت گل آدم نسرشتی.
حافظ ( از بهار عجم ).
زده ای رنگ حنا چون گل رعنا بر کف
زده ای رنگ حنا بر کف و رعنا زده ای.
لسانی ( از آنندراج ).
|| کنایه از تعمیر کردن باشد. ( بهار عجم ) ( از آنندراج ). رنگ ریختن. رجوع به رنگ ریختن شود. || نیرنگ بکار بردن. فریب دادن. گول زدن.


کلمات دیگر: