کلمه جو
صفحه اصلی

دریچه


مترادف دریچه : پادگانه، پنجره، دربچه، روزن، روزنه، گیشه

فارسی به انگلیسی

trapdoor, hatch, shutter, valve, aperture, hatchway, light, port, trap-door

trap-door, hatch, shutter, valve


aperture, hatch, hatchway, light, port, valve


فارسی به عربی

اختناق , اغلاق , صمام , غطاء , فتحة , کوة , نافذة
( دریچ-ه ) فک

اختناق , اغلاق , صمام , غطاء , فتحة , کوة , نافذة


مترادف و متضاد

scuttle (اسم)
گریز، روزنه، دریچه، کج بیل، عقب نشینی، سطل ذغال، جا ذغالی، گام تند

gate (اسم)
باب، مدخل، ورودیه، دریچه، دروازه، گیت، در بزرگ، دریجه سد، وسایل ورود

hatch (اسم)
درامد، روزنه، دریچه، نتیجه، خش، نصفه در، جوجه گیر ی

valve (اسم)
در، سوپاپ، سر پوش، دریچه، شیر، لامپ

trap (اسم)
دام، اسباب، نیرنگ، گیر، دریچه، تله، در تله اندازی، محوطه کوچک، شکماف، فریب دهان، نردبان قابل حمل، زانویی مستراح و غیره تله

window (اسم)
روزنه، پنجره، دریچه، ویترین

porthole (اسم)
مزغل، دریچه، پنجره کشتی یا هواپیما، سوراخ برج

choke (اسم)
اختناق، انسداد، ساسات، دریچه

vent (اسم)
منفذ، دریچه، مخرج

wicket (اسم)
در، حلقه، چوگان، دریچه، باجه، دروازه کوچک

lid (اسم)
سر، کلاهک، سر پوش، دریچه، چفت، پلک چشم

closure (اسم)
خاتمه، دریچه، بستار، رای کفایت مذاکرات، عمل محصور شدن، درب بطری و غیره، دربستن

slacker (اسم)
دریچه، طفره زن، طفره رو، سست کننده، فراری از خدمت نظامی، ادم سست و بی حال

hatchway (اسم)
دریچه، نصف در

sallyport (اسم)
دریچه، دروازه بزرگ قلعه، درب ورودی بزرگ

trapdoor (اسم)
دریچه

پادگانه، پنجره، دربچه، روزن، روزنه، گیشه


فرهنگ فارسی

درکوچک، پنجره خانه
( اسم ) ۱ - در کوچک . ۲ - پنجره . ۳ - سوراخ کوچکی که در بام یا خانه جهت روشنائی تعبیه کنند روزن روزنه . یا دریچه اطمینان ( اسم ) دریچهای که در ماشینها تعبیه کنند تا وقتی که بخار در ماشین زیاد شود و احتمال انفجار رود دریچه خود به خود باز شود و بخار زاید را خارج میسازد سوپاپ . یا دریچه گاز ( اسم ) دریچهای که حول محوری گردش میکند و با آن مقدار گازی که درسیلندرهای اتومبیل داخل میشود کنترل مینماید باین معنی که هر چه قدر دریچه گاز بیشتر باز شود مقدار گازی که داخل سیلندرها میشود زیادتر گردیده در نتیجه قدرت موتور بیشتر میشود این عمل بوسیله فشار دادن پدال گاز که در در زیر پای راننده است عملی میگردد .
درچه . در بچه . آژگن

تاخوردگی غشایی یا ابزاری مصنوعی بین حفره‌های قلب که عبور خون را از بین آنها واپایش می‌کند


فرهنگ معین

(دَ چِ )(اِمصغ . ) ۱ - در کوچک . ۲ - پنجره .

لغت نامه دهخدا

دریچه. [ دَ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) درچه. صاحب غیاث اللغات گوید: به معنی در کوچک و همین شهرت دارد، مگر در زیاده بودن یای تحتانی تأمل است لیکن اکثر استادان دریچه به زیادت یاء تحتانی آورده اند و غالب ظن آن است که دریچه در اصل دریزه بود که زای معجمه را به جیم فارسی بدل کردند و دریزه مرکب است از لفظ در و لفظ یزه به معنی خرد و کوچک ، پس دریزه به معنی دروازه کوچک باشد و بعضی دریچه نوشته اند به بای موحده و این خالی از غرابت نیست. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). در خرد. ( از شرفنامه منیری ). جَناح. مشربة. ( از منتهی الارب ). دربچه. پادگانه. بنیاس. بنیاسک. آژگن. بالکانه :
همی زند نفس سرد با هزار نفس
در کونده ویران دریچه های دمان.
قریع الدهر.
مال فراز آوری بکار نداری
تا ببرند از در و دریچه و پاچنگ.
ابوعاصم.
شه چو بنشست بر دریچه هزل
ملک بیرون پرد ز روزن عزل.
سنائی.
سوی هوای دلها روزن مصلبش می گشاید تا مرغان معنی درپرند، سوی بازار جانها دریچه مشبکش آفتاب گه می کند که به بنیاد هیکل وجود آدمی ماند. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 89 ). از دریچه فکرت و روزن دل همه ذرات احوال و دقایق اشکال ، روشن و هویدا بیند. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 11 ).
سر درآرد بدین دریچه تنگ
سربلند جهان شود سرهنگ.
نظامی.
نقابیست این دود در پیش نور.
دریچه دریچه زهم گشته دور.
نظامی.
وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیده انتظار بر دریچه اصطبار گذاشت. ( رشیدی ).
از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان
بر زنگ رنگ روی بحیرا برافکند.
خاقانی.
چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان
بس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده.
خاقانی.
نعیم خطه شیراز و لعبتان بهشتی
ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را.
سعدی.
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
برآفتاب ، که امشب خوش است با قمرم.
سعدی.
وجود عاریت و خانه ای است بر ره سیل
چراغ عمر نهاده ست بر دریچه باد.
سعدی.
دل از دریچه فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر می گشت.
سعدی.
خواهرش از غرفه بدید و دریچه برهم زد. ( گلستان سعدی ). متوکل برغرفه و دریچه ای از سرای خود بنشست. ( تاریخ قم ص 202 ).

دریچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) درچه . صاحب غیاث اللغات گوید: به معنی در کوچک و همین شهرت دارد، مگر در زیاده بودن یای تحتانی تأمل است لیکن اکثر استادان دریچه به زیادت یاء تحتانی آورده اند و غالب ظن آن است که دریچه در اصل دریزه بود که زای معجمه را به جیم فارسی بدل کردند و دریزه مرکب است از لفظ در و لفظ یزه به معنی خرد و کوچک ، پس دریزه به معنی دروازه ٔ کوچک باشد و بعضی دریچه نوشته اند به بای موحده و این خالی از غرابت نیست . (از غیاث ) (از آنندراج ). در خرد. (از شرفنامه ٔ منیری ). جَناح . مشربة. (از منتهی الارب ). دربچه . پادگانه . بنیاس . بنیاسک . آژگن . بالکانه :
همی زند نفس سرد با هزار نفس
در کونده ٔ ویران دریچه های دمان .

قریع الدهر.


مال فراز آوری بکار نداری
تا ببرند از در و دریچه و پاچنگ .

ابوعاصم .


شه چو بنشست بر دریچه ٔ هزل
ملک بیرون پرد ز روزن عزل .

سنائی .


سوی هوای دلها روزن مصلبش می گشاید تا مرغان معنی درپرند، سوی بازار جانها دریچه ٔ مشبکش آفتاب گه می کند که به بنیاد هیکل وجود آدمی ماند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 89). از دریچه ٔ فکرت و روزن دل همه ذرات احوال و دقایق اشکال ، روشن و هویدا بیند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 11).
سر درآرد بدین دریچه ٔ تنگ
سربلند جهان شود سرهنگ .

نظامی .


نقابیست این دود در پیش نور.
دریچه دریچه زهم گشته دور.

نظامی .


وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیده ٔ انتظار بر دریچه ٔ اصطبار گذاشت . (رشیدی ).
از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان
بر زنگ رنگ روی بحیرا برافکند.

خاقانی .


چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان
بس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده .

خاقانی .


نعیم خطه ٔ شیراز و لعبتان بهشتی
ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را.

سعدی .


ببند یک نفس ای آسمان دریچه ٔ صبح
برآفتاب ، که امشب خوش است با قمرم .

سعدی .


وجود عاریت و خانه ای است بر ره سیل
چراغ عمر نهاده ست بر دریچه ٔ باد.

سعدی .


دل از دریچه ٔ فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر می گشت .

سعدی .


خواهرش از غرفه بدید و دریچه برهم زد. (گلستان سعدی ). متوکل برغرفه و دریچه ای از سرای خود بنشست . (تاریخ قم ص 202).
دریچه اش به ضیا دیده ٔ سهیل یمن
نشیمنش به هوا کعبه ٔ نسیم بهار.

عرفی (از غیاث ).


- دریچه ٔ اطمینان ؛ در اصطلاح مکانیکی ، دریچه ای که در ماشینها تعبیه کنند تا چون که بخار در ماشین زیاده شود و احتمال انفجار رود دریچه خود بخود باز شود و مقدار بخار زاید را خارج سازد. سوپاپ .
- دریچه ٔ دولختی ؛ دریچه ٔ دو مصراعی .
- || یکی از دریچه های دل . (لغات فرهنگستان ).
- دریچه ٔ سه لختی ؛ یکی از دریچه های دل . (لغات فرهنگستان ).
- دریچه ٔ سینی ؛ یکی از دریچه های دل . (لغات فرهنگستان ).
- دریچه ٔ گاز ؛ در اصطلاح مکانیک ، دریچه ای که حول محوری گردش می کند و مقدار گازی را که در سیلندرهای اتومبیل داخل میشود کنترل می نماید، به این معنی که هرقدر دریچه ٔ گاز بیشتر باز شود مقدار گازی که داخل سلیندرهامی شود زیادتر و در نتیجه قدرت موتور بیشتر می شود. این عمل بوسیله ٔ فشار دادن پدال گاز که در زیر پای راننده است عملی می گردد.
- دریچه ٔ نای ؛ دریچه ٔ مکبی . (لغات فرهنگستان ).
|| سوراخی که در بام خانه و دیوارجهت روشنائی نهند. روزن . روزنه . باجه . پاچنگ :
درون خانه ضرورت چو آتشی باشد
به اتفاق برون آید از دریچه دخان .

سعدی .


- از دریچه ٔ چشم کسی دیدن ؛ از دیده ٔ او نگاه کردن . با چشم او نظر کردن . دیدن چنانکه او بیند: از دریچه ٔ چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن . (گلستان سعدی ).
- دریچه ٔ چشم ؛ روزن دیده .
- دریچه ٔ گوش ؛ سوراخ گوش . (ناظم الاطباء). کنایه از صماخ گوش . (آنندراج ):
گرچه جان از روزن چشم از شما بی روزیست
از دریچه ٔ گوش می بیند شعاعات شما.

خاقانی .


به جستجوی خبر جانم از دریچه ٔ گوش
زمان زمان به سر راه کاروان آید.

کمال اسماعیل (از آنندراج ).


|| خوخه ٔ نهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || قالبی که در آن زرگر زر و سیم گداخته را میریزد. بوته . بوتقه . مرکب . گاه . تبنک . قالب . || جزئی اززین . || سر کوه . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. در کوچک، پنجرۀ خانه.
۲. روزن.
* دریچهٴ اطمینان: سوراخ و دریچه ای که در بعضی از ماشین ها ساخته می شود تا هر وقت بخار ماشین زیاد شود و خطر انفجار باشد خودبه خود باز شود و بخار زاید را خارج سازد.

۱. در کوچک؛ پنجرۀ خانه.
۲. روزن.
⟨ دریچهٴ اطمینان: سوراخ و دریچه‌ای که در بعضی از ماشین‌ها ساخته می‌شود تا هر وقت بخار ماشین زیاد شود و خطر انفجار باشد خودبه‌خود باز شود و بخار زاید را خارج سازد.


دانشنامه عمومی

دریچه (به انگلیسی: Gate) از جمله سازه های کنترل کننده جریان هستند که در شکل ها و با نحوه عملکردهای متفاوتی مورد استفاده قرار می گیرند. از جمله محل های استفاده دریچه ها می توان در روی تاج سریزهای لبه آبریز یا در محل خروج آب از دریاچه به رودخانه و کانال باشد.
دریچه زیرگذر (Underflow Gate)
دریچه طبلی (Drum Gate)
دریچه شعاعی (Radial Gate)
دریچه قائم یا دریچه کشوئی (Vertical Sluice Gate)
دریچه قطاعی
دریچه کامپوریت
دریچه منهول پلی اتیلن
دریچه های کشوئی و قطاعی از جمله متداولترین سازه های هیدرولیکی متحرک هستند که به منظور تنظیم سطح آب و دبی جریان در کانال های آبیاری، مجرای تخلیه رسوبات بندهای انحرافی، دهانه های آبگیر، سرریز سدهای بزرگ مورد استفاده قرار می گیرند.

دانشنامه آزاد فارسی

دریچه (زیست شناسی). دریچه (زیست شناسی)(valve)
در جانوران، ساختاری برای کنترل جهت جریان خون. در انسان و سایر مهره داران، از آن جا که گروهی از دریچه ها از برگشت خون جلوگیری می کنند، ضربان قلب باعث جریان یافتن خون در جهت صحیح در سرخرگ ها می شود. دریچه های بیمار، که با صدای ناهنجار قلب شناخته می شوند، کارایی کمتری دارند. گروهی از دریچه های کوچک در سیاهرگ ها تمایل به تجمع خون سیاهرگی با فشار کم را در پایین پاها خنثی می کنند. این تمایل به سبب اثر جاذبه پدید می آید. وجود این دریچه ها باعث شد ویلیام هاروی، طرح دستگاه گردش خون در بدن را عرضه کند.

دریچه (موسیقی). دریچه (موسیقی)(valve)
(یا: والو) در سازهای بادی برنجی، مکانیسمی برای انحراف دادن جریان هوا از طریق ایجاد یک گره اضافی، برای تغییر طول و درنتیجه زیرایی ساز. بیشتر سازهای دریچه دار از نوع پیستونی اند، اما هورن های فرانسوی قدیمی تر، دریچه های چرخشی دارند که با اهرم به کار می افتند.

فرهنگستان زبان و ادب

{valve} [پیوند] تاخوردگی غشایی یا ابزاری مصنوعی بین حفره های قلب که عبور خون را از بین آنها واپایش می کند

گویش مازنی

/dariche/ پنجره ی کوچک - اشکوب

پنجره ی کوچک ۲اشکوب


پیشنهاد کاربران

در زبان لری به پنجره، دریچه می گویند *در کوچک *

در زبان لری بختیاری به معنی
پنجره

در گویش کردیدریچه به رویه " دروچه" به مانای پنجره آمده است.

دریچه به ترکی: دَربَچَه، پوتوشقا

دریچه ( Hatch ) [اصطلاح دریانوردی]دریچه های افقی ( در کشتی ) که برای ورود و خروج اشخاص یا تخلیه و بارگیری استفاده میشود .

دریچه


کلمات دیگر: