کلمه جو
صفحه اصلی

شوراب

فارسی به انگلیسی

brine, salt or brackish water, saltwater

salt or brackish water


saltwater


فارسی به عربی

محلول ملحی

مترادف و متضاد

brine (اسم)
شوراب، اب شور، اشک، اب نمک

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان کاریز نو بخش تربت جام شهرستان مشهد که در ۳۸ کیلومتری شمال غربی تربت جامسر راه مالرو تربت جام به فریمان واقع شده ۲٠۹ تن سکنه دارد.
( اسم ) آب نمک آب شور معدنی .

لغت نامه دهخدا

شوراب . (اِخ ) دهی است در دوفرسخی مشرق شکفت به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).


شوراب . (اِخ ) رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد. (یادداشت مؤلف ).


شوراب . (اِ مرکب ) آب شور. آبی شور. آب که نمک دارد. (یادداشت مؤلف ). شورابه . آب نمکین و شورمزه . (ناظم الاطباء) :
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود، شود سمائی .

ناصرخسرو.


اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم .

ناصرخسرو.


اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست
چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا.

ناصرخسرو.


تا فزایدکوری از شوراب ها
زانکه آب شور بفزاید عمی .

مولوی .



شوراب . (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 285 تن . آب از قنات . محصول آن غلات و خشکبار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


شوراب . (اِخ ) دهی است از دهستان بیدخت بخش جویمند شهرستان گناباد. سکنه ٔ آن 427 تن . آب از قنات . محصول آن غلات ، ارزن و ابریشم . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


شوراب . (اِخ ) دهی است از دهستان پایین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 50 تن . آب از قنات . محصول آن غلات و پنبه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


شوراب . (اِخ ) دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 181 تن . آب از قنات . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


شوراب . (اِخ ) دهی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. آب از قنات . محصول آن غلات . سکنه ٔ آن 574 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شوراب . (اِخ ) دهی است از دهستان کنارشهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. سکنه ٔ آن 105 تن . آب از قنات . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


شوراب . (اِخ ) سه فرسخ جنوبی ارسنجان است . (فارسنامه ٔ ناصری ).


شوراب . (اِخ ) نام شهری به روم . نوشیروان آن را گشوده است . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) :
چنین تا بیامد بدان شارسان
که شوراب بد نام آن کارسان .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343).



شوراب . (اِخ ) نام محلی به شمال مروارید در فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).


شوراب . (اِخ ) نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان . (یادداشت مؤلف ).


شوراب . (اِخ ) نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد. (یادداشت مؤلف ).


شوراب . (اِخ ) نام یکی از بلوکات ساری به مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 83).


شوراب . (اِخ ) نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان «سولان » باشد. (از معجم البلدان ).


شوراب. ( اِ مرکب ) آب شور. آبی شور. آب که نمک دارد. ( یادداشت مؤلف ). شورابه. آب نمکین و شورمزه. ( ناظم الاطباء ) :
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود، شود سمائی.
ناصرخسرو.
اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم.
ناصرخسرو.
اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست
چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا.
ناصرخسرو.
تا فزایدکوری از شوراب ها
زانکه آب شور بفزاید عمی.
مولوی.

شوراب. ( اِخ ) نام شهری به روم. نوشیروان آن را گشوده است. ( فهرست شاهنامه ولف ) :
چنین تا بیامد بدان شارسان
که شوراب بد نام آن کارسان.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2343 ).

شوراب. ( اِخ ) دهی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه شهرستان نیشابور. آب از قنات. محصول آن غلات. سکنه آن 574 تن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شوراب. ( اِخ ) دهی است از دهستان کنارشهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. سکنه آن 105 تن. آب از قنات. محصول آن غلات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

شوراب. ( اِخ ) دهی است از دهستان بیدخت بخش جویمند شهرستان گناباد. سکنه آن 427 تن. آب از قنات. محصول آن غلات ، ارزن و ابریشم. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

شوراب. ( اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. سکنه آن 285 تن. آب از قنات. محصول آن غلات و خشکبار. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

شوراب. ( اِخ ) دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنه آن 181 تن. آب از قنات. محصول آن غلات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

شوراب. ( اِخ ) دهی است از دهستان پایین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. سکنه آن 50 تن. آب از قنات. محصول آن غلات و پنبه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

شوراب. ( اِخ ) قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است. ( یادداشت مؤلف ).

شوراب. ( اِخ ) نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد. ( یادداشت مؤلف ).

شوراب. ( اِخ ) نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان. ( یادداشت مؤلف ).

شوراب. ( اِخ ) نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان «سولان » باشد. ( از معجم البلدان ).

شوراب . (اِخ ) قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مؤلف ).


دانشنامه عمومی

شورآب (آوج). شورآب، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان آوج در استان قزوین ایران است.
این روستا در دهستان خرقان غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۳۲ نفر (۶۴خانوار) بوده است.

شور آب؛ آب شور.


گویش مازنی

( شورآب ) /shooraab/ چشمه ای شور در مسیر جاده ی قدیمی فیروزکوه
/shooraab/ از توابع خانقاه پی واقع در منطقه ی سوادکوه

از توابع خانقاه پی واقع در منطقه ی سوادکوه


واژه نامه بختیاریکا

سورَو

پیشنهاد کاربران

شوراب به زبان ترکی شور سو میباشد . بخاطر معدن نمکی که در اول روستا واقع شده وتاثیر آن بر چشمه ورود خانه آب آن محدوده شور میباشد . . معدن نمک شوراب جای بسیار زیبایی هست وقدمت استخراجش هم به سالهای خیلی دور بر میگردد ( چند صد سال ) روبه روی معدن رودخانه و جنگل بسیار زیبا قرار دارد


بنظر می رسد وجه تسمیه طایفه شوراب ( شورابی ها ) یا همان روستای شوراب کوهمره سرخی که جز دهستان سیاخ دارنگون بخش مرکزی شهرستان شیراز می باشد با وجه تسمیه سایر روستاهایی که در کشور موسوم به شوراب می باشد متفاوت می باشد
زیرا سایر روستاهایی که بنام شوراب در کشور یاد شده است از زمین شور، چشمه و قنات و آب آن نواحی که شور می باشد اخذ گردیده است.
اما طایفه یا روستای شوراب کوهمره سرخی
که از دو جز شور آب می باشد
در این روستا حتی منطقه و دشتی پهناور که بیش از هفت و هشت روستا دارا می باشدو موسوم به دشت شوراب می باشد دارای آبی نسبتا شیرین و خاکی بسیار مرغوب و حاصل خیز که تا فرسنگها حتی نشانی از شوری آب و زمین های نمکی به چشم نمی خورد. . . .
با این تعابیر و آنچه نقل گردیده و آنچه عینا می بینیم
فراوانی آب در دشت شوراب بخصوص در روستای شوراب آن هم به صورت شیرین این نام بر این دشت و روستا گذاشته شده است
زیرا در گویش کوهمره علاوه بر معنی شور که از نمک و نمکین و مزه شوری گرفته می شود
در گویش نواحی کوهمره
به � بیرون آمد بیش از حد چیزی از دل خاک �شور گویند
و شور در اینجا به معنی هوس، هیجان، وجد، احساس می باشد
و چیزی که بیش از اعتدال باشد شور می گویند
و بعلت اینکه فراوانی آب در این روستا
بخصوص در فصل زمستان و همراه با بارش باران تمام زمین های روستا و مجاور بصورت چشمه فصلی می شود
و آبی که بیش از اعتدال باشد و بعلت علاقه و تایید آن شور می گویند
که شور آب چشمه ها
این روستا به شوراب یاد شده است
پس فراوانی آب بصورت چشمه و بیرون شدن از زمین های این روستا و زمین های مجاور که بیش از اعتدال و نرمال می باشد
شور می گویند
و وجه تسمیه این روستا با سایر روستاهایی که موسوم به شوراب می باشد کاملن متفاوت و در یک معنی به معنای شوری آب نمی گنجد. . . .


کلمات دیگر: