مترادف سرگذشت : شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی، ماوقع، ماجرا، واقعه، افسانه، حکایت، داستان، قصه
سرگذشت
مترادف سرگذشت : شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی، ماوقع، ماجرا، واقعه، افسانه، حکایت، داستان، قصه
فارسی به انگلیسی
adventure, case, history, relation
adventures, incidents, narrative
فارسی به عربی
فعل , مذکرات , مغامرة
مترادف و متضاد
حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، عارضه، سرگذشت، روی داد، واقعه
حادثه، ماجرا، مخاطره، سرگذشت، تجارت مخاطره امیز
شرح، حکایت، داستان، سرگذشت، روایت، قصه
خبر، داستان، سرگذشت، توصیف، داستانسرایی، گویندگی
مخاطره، سرگذشت، جسارت، جرات، ریسک، مبادرت، اقدام بکار مخاطره امیز
سرگذشت، تقدیر، سرنوشت، فلک، ابشخور، نصیب و قسمت
شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی
ماوقع، ماجرا، واقعه، احوال
افسانه، حکایت، داستان، قصه
۱. شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی
۲. ماوقع، ماجرا، واقعه، احوال
۳. افسانه، حکایت، داستان، قصه
فرهنگ فارسی
کتابی که در آن زندگینامۀ شخصیتی شرح داده شده باشد متـ . شرح حال، زندگینامه
آنچه برکسی گذشته باشد، حادثه، شرح حال، سرگذشته
( صغت اسم ) - آنچه که بر کسی گذشته باشد حادثه واقعه . ۲ - شرح حال ترجمه احوال .
( صغت اسم ) - آنچه که بر کسی گذشته باشد حادثه واقعه . ۲ - شرح حال ترجمه احوال .
فرهنگ معین
(سَ . گُ ذَ ) (اِ. ) ۱ - رویداد، واقعه . ۲ - شرح حال .
لغت نامه دهخدا
سرگذشت. [ س َ گ ُ ذَ ] ( اِ مرکب ) واقعه و احوال. ( آنندراج ). ماجرا. ( شرفنامه منیری ). سَمَر. ( بحرالجواهر ). واقعه و حادثه و اتفاق و ماجرا. ( ناظم الاطباء ). شرح حال :... و سرگذشت های ایشان بر آنجای نبشته است. ( حدود العالم ). امیر سبکتکین با من [ احمد بونصر ] حدیث میکرد و احوال و اسرار و سرگذشت های خویش بازمینمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200 ).
همه با دگر هدیه ها پیش برد
همه سرگذشتش بر او برشمرد.
به خون کرده بد جامه خویش تر.
چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا
چون داستان وامق پر آفت و خطر.
حیز را کون گذشت آید راست.
دیوان عنصری است ز محمود یادگار.
سرگذشتی به داور اندازد.
چه دارید از افسانه هاسرگذشت.
سخن کآمد آنجا ورق درنوشت.
دهان مریم ازغم تلخ گشتی.
نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت.
ز اسب و سلطان گوی و حال و سرگذشت.
بگفتا حکایت کن از سرگذشت.
که سستی بود زین سخن درگذشت.
سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید
عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را.
همه با دگر هدیه ها پیش برد
همه سرگذشتش بر او برشمرد.
اسدی.
چو بشنیده بد سرگذشت پدربه خون کرده بد جامه خویش تر.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
از سرگذشت او یکی آن است که... ( فارسنامه ابن البلخی ص 61 ). و سرگذشت او بسیار است و در این کتاب بیش از این تطویل نتوان کردن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 83 ). چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا
چون داستان وامق پر آفت و خطر.
مسعودسعد.
کسی از حیز سرگذشت نخواست حیز را کون گذشت آید راست.
سنایی.
از سرگذشت بود و نبود همه جهان دیوان عنصری است ز محمود یادگار.
سوزنی.
کیست کز سرنوشت طالع من سرگذشتی به داور اندازد.
خاقانی.
بپرسیدشان کاندر این ساده دشت چه دارید از افسانه هاسرگذشت.
نظامی.
چنین بود گوینده را سرگذشت سخن کآمد آنجا ورق درنوشت.
نظامی.
چو برگفتی ز شیرین سرگذشتی دهان مریم ازغم تلخ گشتی.
نظامی.
چون که گل رفت و گلستان درگذشت نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت.
مولوی.
معجزات این جا نخواهد شرح گشت ز اسب و سلطان گوی و حال و سرگذشت.
مولوی.
به خوابش کسی دید چون درگذشت بگفتا حکایت کن از سرگذشت.
سعدی.
بر اینت بگویم یکی سرگذشت که سستی بود زین سخن درگذشت.
سعدی.
و کوکبی باپیش حسن بن یزید بازآمد و قصه و سرگذشت با او بازگفت. ( تاریخ قم ص 231 ). سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید
عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را.
نظیری.
|| کیفیت و حالت. || سرانجام. || حقیقت. || تذکار و یادآوری هر چیز گذشته و بیان احوال گذشته و رفته. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
آنچه بر کسی گذشته، حادثه ای که برای کسی رخ داده، شرح حال: بپرسیدشان کاندر این ساده دشت / چه دارید از افسانه ها سرگذشت (نظامی۶: ۱۱۱۳ ).
فرهنگستان زبان و ادب
{biography, biographie (fr. )} [عمومی] کتابی که در آن زندگی نامۀ شخصیتی شرح داده شده باشد
متـ . شرح حال، زندگی نامه
پیشنهاد کاربران
دلیوز=غمخوار
سرگذشت=شرح حال
سرمشق=الگو
اراده=تصمیم
بردباری=صبر
خشنود=خوشحال
خویش=خود
پشتکار=باعلاقه کاری را پیشگیری کردن
اختراع=درست کردن
ابداع=نوآوری
این گونه=این طور
سرگذشت=شرح حال
سرمشق=الگو
اراده=تصمیم
بردباری=صبر
خشنود=خوشحال
خویش=خود
پشتکار=باعلاقه کاری را پیشگیری کردن
اختراع=درست کردن
ابداع=نوآوری
این گونه=این طور
اتفاق هایی که افتاده
شرح حال. ماجرا
شرح حال
انچه بر کسی گذشته باشد
کلمات دیگر: