مستوی واطی , مقدمة عربة المدفع
سربزیر
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
رام، رام شدنی، سر براه، مطیع، سربزیر، تعلیم بردار
رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو
سر براه، نرم، سربزیر، رام کردنی، سست مهار، رام شو
سربزیر
فرهنگ فارسی
در تداول عام آرام بی آزار
( صفت ) ۱ - آنکه سر و چشمانش متوجه زمین است . ۲ - مطیع فرمانبردار : جوان سر بزیری است .
( صفت ) ۱ - آنکه سر و چشمانش متوجه زمین است . ۲ - مطیع فرمانبردار : جوان سر بزیری است .
لغت نامه دهخدا
سربزیر. [ س َ ب ِ ] ( ص مرکب ) در تداول عام ، آرام. بی آزار. که ازغایت شرم سر بالا نکند: کاسب سربزیر. جوان سربزیر.
کلمات دیگر: