زیستن
فارسی به انگلیسی
to live, to subsist, to exist
breathe, dwell, exist, live , subsist
فارسی به عربی
بشکل مباشر , جد , کوخ , یکون
مترادف و متضاد
ماندن، بودن، شدن، زیستن، وجود داشتن، امر فعل بودن
زیستن، سکون کردن، منزل کردن، زندگی کردن، زنده بودن
بودن، زیستن، وجود داشتن، موجود بودن
زیستن
فرهنگ فارسی
زندگانی کردن، زندگانی کننده، زنده، زینده
( مصدر ) ( زیست زید خواهد زیست بزی زینده زیان زیسته ) زندگانی کردن عمر کردن .
( مصدر ) ( زیست زید خواهد زیست بزی زینده زیان زیسته ) زندگانی کردن عمر کردن .
فرهنگ معین
(تَ ) (مص ل . ) زندگانی کردن .
لغت نامه دهخدا
زیستن. [ ت َ ] ( مص ) عمر کردن. ماندن. مقابل مردن. اعاشه. زنده بودن. حیات. حیوة. بقاء. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زندگانی کردن. عمر کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). معروف. ( آنندراج ). زندگانی کردن. عمر کردن. ماندن و بازماندن. تعیش کردن و سال کردن. ( ناظم الاطباء ). عیش. عیشة. معاش. معیشت. ( مجمل اللغة )( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( منتهی الارب ). معیش. عیشوشة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) :
تا کی دَوَم از گِردِ درِتو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این چار چیز روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد.
که جهان نیست جز فسانه و باد.
بر کت شاهی نشین و باده خور.
زمان تا زمان زار بگریستی.
لوطیان را تا زید هم تاز و هم مکیاز بس.
اگر تنت خرابست بدین می کنش آباد.
آنچنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود.
که بی مرد زن چون زید در جهان.
که شادی و گردنکشی را سزی.
بر این بوم ما پیش گسترده دست.
چه سازی که کمتر بود رنج تن.
برون نیاید هرگز ستاره شان ز ذنب.
و آنکه بتو شاد، به شادی زیاد.
خواجه سید ابوبکر که دلشاد زیاد.
تا کی دَوَم از گِردِ درِتو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
شهید ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 408 ).
چهار چیز مر آزاده را ز غم بخردتن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این چار چیز روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد.
رودکی.
شاد زی با سیاه چشمان شادکه جهان نیست جز فسانه و باد.
رودکی.
روز ارمزد است شاها شاد زی بر کت شاهی نشین و باده خور.
ابوشکور ( گنج بازیافته ص 40 ).
بدان تنگی اندر همی زیستی زمان تا زمان زار بگریستی.
دقیقی.
عمر خلقان گر بشد شاید که منصور عمرلوطیان را تا زید هم تاز و هم مکیاز بس.
کسائی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد اگر تنت خرابست بدین می کنش آباد.
کسائی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
با فراخی است ولیکن به ستم تنگ زیدآنچنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود.
ابوالعباس ( یادداشت ایضاً ).
هم ازکارها تا بپرسم نهان که بی مرد زن چون زید در جهان.
فردوسی.
چو من شادمانم تو شادان بزی که شادی و گردنکشی را سزی.
فردوسی.
همیشه بزی شاد و یزدان پرست بر این بوم ما پیش گسترده دست.
فردوسی.
بپرسید دیگر که در زیستن چه سازی که کمتر بود رنج تن.
فردوسی.
مخالفان ترا بر سپهر تا بزیندبرون نیاید هرگز ستاره شان ز ذنب.
فرخی.
شاد زیادی ز تن و جان خویش و آنکه بتو شاد، به شادی زیاد.
فرخی.
دل بتو دادم و دعوی کند اندر دل من خواجه سید ابوبکر که دلشاد زیاد.
فرخی.
زیستن . [ ت َ ] (مص ) عمر کردن . ماندن . مقابل مردن . اعاشه . زنده بودن . حیات . حیوة. بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندگانی کردن . عمر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زندگانی کردن . عمر کردن . ماندن و بازماندن . تعیش کردن و سال کردن . (ناظم الاطباء). عیش . عیشة. معاش . معیشت . (مجمل اللغة)(یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ). معیش . عیشوشة. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) :
تا کی دَوَم از گِردِ درِتو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این چار چیز روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد.
شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد.
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.
بدان تنگی اندر همی زیستی
زمان تا زمان زار بگریستی .
عمر خلقان گر بشد شاید که منصور عمر
لوطیان را تا زید هم تاز و هم مکیاز بس .
مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد
اگر تنت خرابست بدین می کنش آباد.
با فراخی است ولیکن به ستم تنگ زید
آنچنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود.
هم ازکارها تا بپرسم نهان
که بی مرد زن چون زید در جهان .
چو من شادمانم تو شادان بزی
که شادی و گردنکشی را سزی .
همیشه بزی شاد و یزدان پرست
بر این بوم ما پیش گسترده دست .
بپرسید دیگر که در زیستن
چه سازی که کمتر بود رنج تن .
مخالفان ترا بر سپهر تا بزیند
برون نیاید هرگز ستاره شان ز ذنب .
شاد زیادی ز تن و جان خویش
و آنکه بتو شاد، به شادی زیاد.
دل بتو دادم و دعوی کند اندر دل من
خواجه ٔ سید ابوبکر که دلشاد زیاد.
شاها هزار سال به عز اندرون بزی
و آنگه هزار سال به ملک اندرون ببال .
جاوید بزی بار خدایا بسلامت
با دولت پیوسته و با عمر بقایی .
با من چنان بزی که همی زیستی تو پار
این ناز بی کرانت تو برگیر از میان .
با تست همه انس دل و کام حیاتم
با تست همه عیش تن و زیستن من .
روزه به پایان رسید و آمد نوعید
دیر زی و شاد و نیک بادت مروا.
با خلق راه دیگر هزمان مباز تو
یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی .
سپاه ترا چاکرم تا زیم
به گردن دوم هر کجا تازیم .
شاد و خرم زی و می میخور از دست بتی
که بود جایگه بوسه ٔ او تنگ چو میم .
و بنده تا بزید در باب این یک نواخت به شکر او نرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166). بدانید که مرگ خانه ٔ زندگانی است اگرچه بسیار زیید آنجا می باید رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). اگر بمیرد قصاص کرده باشندو اگر بزید بگویم تا چه کار را شاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). به نام نیکو مردن به که به ننگ زیستن .(قابوسنامه ).
ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست
که بد بنام سماعیل و مادرش هاجر.
انوشیروان بر پای خاست و سجده برد و گفت خداوند جاوید زیاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 87).
بزی تا بتابد همی مهر و ماه
بمان تا بماند همی بحر و بر.
هرکه ترا دشمن بادا بدرد
و آنکه ترا دوست ، بشادی زیاد.
و از آن پس چهل سال بزیست و چون از دنیا برفت هوشنگ بجای او نشست . (نوروزنامه ). و ساره بزیست تا اسحاق را یعقوب و عیص بزادند.(مجمل التواریخ و القصص ).
آنچنان زی که بمیری برهی
نه چنان زی که بمیری برهند.
پشه از پیل کم زید بسیار
زانکه کوته بقا بود خونخوار.
اسیر فرمان دیگران ... یک نفس بی بیم و خطر نزید. (کلیله و دمنه ).
بر مهر مصطفی زی و اصحاب و آل او
بر دوستی شبر و بر دوستی شبیر.
بدگهر نیک چون تواند زیست .
سخن که زاده ٔ خاقانی است دیر زیاد
که آن ز نه فلک آمد نه از چهار گهر.
بی همنفسی خوش نتوان زیست به گیتی
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب .
چند چو مار از نهاد با دو زبان زیستن
چند چو ماهی بشکل گنج درم ساختن .
همچنین با زی درویشان همی زی زآنکه هست
جبرئیل اجری کش این قوم و رضوان میزبان .
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی جان شیرین .
چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده .
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است .
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست .
- با کسی زیستن ؛ تعیش کردن با کسی و همراهی کردن و موافقت نمودن . (ناظم الاطباء).
- زیستن با کسی ؛ بسر بردن با او. تعیش کردن با او :
بدو گفت کین دختران که اند
که با تو بدین شادمانی زیند.
رجوع به ترکیب «با کسی زیستن » شود.
|| توقف کردن . اقامت کردن :
چون در اینجا نیست وجه زیستن
درچنین خانه بباید ریستن .
رجوع به زیست شود. || باقی ماندن . (ناظم الاطباء) :
چنان بازگشتند هر کس که زیست
که بر یال و برشان بباید گریست .
بعد لیسیدنش چو ظرفی زیست
دگرش احتیاج شستن نیست .
|| سلامت بودن . (آنندراج ).
تا کی دَوَم از گِردِ درِتو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
شهید (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 408).
چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این چار چیز روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد.
رودکی .
شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد.
رودکی .
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.
ابوشکور (گنج بازیافته ص 40).
بدان تنگی اندر همی زیستی
زمان تا زمان زار بگریستی .
دقیقی .
عمر خلقان گر بشد شاید که منصور عمر
لوطیان را تا زید هم تاز و هم مکیاز بس .
کسائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد
اگر تنت خرابست بدین می کنش آباد.
کسائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
با فراخی است ولیکن به ستم تنگ زید
آنچنان شد که چنو هیچ ختنبر نبود.
ابوالعباس (یادداشت ایضاً).
هم ازکارها تا بپرسم نهان
که بی مرد زن چون زید در جهان .
فردوسی .
چو من شادمانم تو شادان بزی
که شادی و گردنکشی را سزی .
فردوسی .
همیشه بزی شاد و یزدان پرست
بر این بوم ما پیش گسترده دست .
فردوسی .
بپرسید دیگر که در زیستن
چه سازی که کمتر بود رنج تن .
فردوسی .
مخالفان ترا بر سپهر تا بزیند
برون نیاید هرگز ستاره شان ز ذنب .
فرخی .
شاد زیادی ز تن و جان خویش
و آنکه بتو شاد، به شادی زیاد.
فرخی .
دل بتو دادم و دعوی کند اندر دل من
خواجه ٔ سید ابوبکر که دلشاد زیاد.
فرخی .
شاها هزار سال به عز اندرون بزی
و آنگه هزار سال به ملک اندرون ببال .
عنصری .
جاوید بزی بار خدایا بسلامت
با دولت پیوسته و با عمر بقایی .
منوچهری .
با من چنان بزی که همی زیستی تو پار
این ناز بی کرانت تو برگیر از میان .
منوچهری .
با تست همه انس دل و کام حیاتم
با تست همه عیش تن و زیستن من .
منوچهری .
روزه به پایان رسید و آمد نوعید
دیر زی و شاد و نیک بادت مروا.
بهرامی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
با خلق راه دیگر هزمان مباز تو
یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی .
اسدی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
سپاه ترا چاکرم تا زیم
به گردن دوم هر کجا تازیم .
(گرشاسبنامه ).
شاد و خرم زی و می میخور از دست بتی
که بود جایگه بوسه ٔ او تنگ چو میم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
و بنده تا بزید در باب این یک نواخت به شکر او نرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166). بدانید که مرگ خانه ٔ زندگانی است اگرچه بسیار زیید آنجا می باید رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). اگر بمیرد قصاص کرده باشندو اگر بزید بگویم تا چه کار را شاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). به نام نیکو مردن به که به ننگ زیستن .(قابوسنامه ).
ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست
که بد بنام سماعیل و مادرش هاجر.
ناصرخسرو.
انوشیروان بر پای خاست و سجده برد و گفت خداوند جاوید زیاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 87).
بزی تا بتابد همی مهر و ماه
بمان تا بماند همی بحر و بر.
مسعودسعد.
هرکه ترا دشمن بادا بدرد
و آنکه ترا دوست ، بشادی زیاد.
مسعودسعد.
و از آن پس چهل سال بزیست و چون از دنیا برفت هوشنگ بجای او نشست . (نوروزنامه ). و ساره بزیست تا اسحاق را یعقوب و عیص بزادند.(مجمل التواریخ و القصص ).
آنچنان زی که بمیری برهی
نه چنان زی که بمیری برهند.
سنائی .
پشه از پیل کم زید بسیار
زانکه کوته بقا بود خونخوار.
سنائی .
اسیر فرمان دیگران ... یک نفس بی بیم و خطر نزید. (کلیله و دمنه ).
بر مهر مصطفی زی و اصحاب و آل او
بر دوستی شبر و بر دوستی شبیر.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بدگهر نیک چون تواند زیست .
انوری .
سخن که زاده ٔ خاقانی است دیر زیاد
که آن ز نه فلک آمد نه از چهار گهر.
خاقانی .
بی همنفسی خوش نتوان زیست به گیتی
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب .
خاقانی .
چند چو مار از نهاد با دو زبان زیستن
چند چو ماهی بشکل گنج درم ساختن .
خاقانی .
همچنین با زی درویشان همی زی زآنکه هست
جبرئیل اجری کش این قوم و رضوان میزبان .
خاقانی .
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی جان شیرین .
نظامی .
چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده .
عطار.
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است .
(گلستان ).
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست .
سعدی (گلستان ).
- با کسی زیستن ؛ تعیش کردن با کسی و همراهی کردن و موافقت نمودن . (ناظم الاطباء).
- زیستن با کسی ؛ بسر بردن با او. تعیش کردن با او :
بدو گفت کین دختران که اند
که با تو بدین شادمانی زیند.
فردوسی .
رجوع به ترکیب «با کسی زیستن » شود.
|| توقف کردن . اقامت کردن :
چون در اینجا نیست وجه زیستن
درچنین خانه بباید ریستن .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 371).
رجوع به زیست شود. || باقی ماندن . (ناظم الاطباء) :
چنان بازگشتند هر کس که زیست
که بر یال و برشان بباید گریست .
فردوسی .
بعد لیسیدنش چو ظرفی زیست
دگرش احتیاج شستن نیست .
میریحیی شیرازی (از آنندراج ).
|| سلامت بودن . (آنندراج ).
فرهنگ عمید
زندگی کردن، زندگانی کردن.
دانشنامه عمومی
زیستن ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
زیستن (آلبوم)
زیستن (فیلم ۱۹۵۲)
زیستن (فیلم ۱۳۸۰)
زیستن (آلبوم)
زیستن (فیلم ۱۹۵۲)
زیستن (فیلم ۱۳۸۰)
wiki: آکیرا کوروساوا است که در سال ۱۹۵۲ میلادی ساخته شده است. فیلم دربارهٔ کشمکش های درونی یک کارمند اهل توکیو دربارهٔ معنی زندگی است. کارمندی که سی سال کار یکنواخت، هر نوع جاه طلبی و آرمانی را در او خفه کرده و حال درمی یابد که چیزی به مرگش باقی نمانده است.کوروساوا داستان آن را از مرگ ایوان ایلیچ نوشته لئو تولستوی برداشت کرده است. این فیلم به صورت سیاه و سفید ساخته شده است.
۹ اکتبر ۱۹۵۲ (۱۹۵۲-10-۰۹)
این فیلم به دلیل نگاه اجتماعی و دقت و موفقیت کوروساوا در شخصیت پردازی، یکی از مهم ترین کارهای اوست. اگر به این گفته آلن کستی معتقد باشیم که «شخصیت فیلم های کوروساوا همواره به دنبال یافتن معنی و مفهوم زندگی است…» فیلم زیستن را نمونه ای کامل از کوروساوا در جهت این معنا می یابیم.
در سال ۲۰۰۷، تی وی آساهی نسخه ای از آن را دوباره ساخت که برخی از شخصیت ها و گفتمان های آن تغییر کرده بود.
کانجی واتانابه (با بازی تاکاشی شیمورا)، کارمند میان سالی است که سی سال از عمر خود را در یک شغل خسته کننده اداری گذرانده است و اینک رئیس بخشی کوچک در شهرداری است. همسر او مرده و با پسر و عروسش زندگی می کند.
۹ اکتبر ۱۹۵۲ (۱۹۵۲-10-۰۹)
این فیلم به دلیل نگاه اجتماعی و دقت و موفقیت کوروساوا در شخصیت پردازی، یکی از مهم ترین کارهای اوست. اگر به این گفته آلن کستی معتقد باشیم که «شخصیت فیلم های کوروساوا همواره به دنبال یافتن معنی و مفهوم زندگی است…» فیلم زیستن را نمونه ای کامل از کوروساوا در جهت این معنا می یابیم.
در سال ۲۰۰۷، تی وی آساهی نسخه ای از آن را دوباره ساخت که برخی از شخصیت ها و گفتمان های آن تغییر کرده بود.
کانجی واتانابه (با بازی تاکاشی شیمورا)، کارمند میان سالی است که سی سال از عمر خود را در یک شغل خسته کننده اداری گذرانده است و اینک رئیس بخشی کوچک در شهرداری است. همسر او مرده و با پسر و عروسش زندگی می کند.
wiki: زیستن (فیلم ۱۹۵۲)
زیستن (فیلم). ایکیرو (به ژاپنی: 生きる، به معنی زیستن) (Ikiru) چهاردهمین فیلم آکیرا کوروساوا است که در سال ۱۹۵۲ میلادی ساخته شده است. فیلم درباره کشمکش های درونی یک کارمند اهل توکیو درباره معنی زندگی است. کارمندی که سی سال کار یکنواخت، هر نوع جاه طلبی و آرمانی را در او خفه کرده و حال درمی یابد که چیزی به مرگش باقی نمانده است. کوروساوا داستان آن را از مرگ ایوان ایلیچ نوشته لئو تولستوی برداشت کرده است. این فیلم بصورت سیاه و سفید ساخته شده است.
این فیلم بدلیل نگاه اجتماعی و دقت و موفقیت کوروساوا در شخصیت پردازی، یکی از مهمترین کارهای اوست. اگر به این گفته آلن کستی معتقد باشیم که «شخصیت فیلم های کوروساوا همواره به دنبال یافتن معنی و مفهوم زندگی است...» فیلم زیستن را نمونه ای کامل از کوروساوا در جهت این معنا می یابیم.
در سال ۲۰۰۷، تی وی آساهی نسخه ای از آن را دوباره ساخت که برخی از شخصیت ها و گفتمان های آن تغییر کرده بود.
این فیلم بدلیل نگاه اجتماعی و دقت و موفقیت کوروساوا در شخصیت پردازی، یکی از مهمترین کارهای اوست. اگر به این گفته آلن کستی معتقد باشیم که «شخصیت فیلم های کوروساوا همواره به دنبال یافتن معنی و مفهوم زندگی است...» فیلم زیستن را نمونه ای کامل از کوروساوا در جهت این معنا می یابیم.
در سال ۲۰۰۷، تی وی آساهی نسخه ای از آن را دوباره ساخت که برخی از شخصیت ها و گفتمان های آن تغییر کرده بود.
wiki: زیستن (فیلم)
جدول کلمات
زی
پیشنهاد کاربران
زندگی کردن
To be
Exist
ترکیب پیشوند - ex برگرفته از extra و ریشه مصدر لاتین ( sist ( ere به معنی to cause to stand.
زیستن sistere = zistan
مشتقات در انگلیسی:
Resist, insist. .
مرجع: یوتیوب، کانال Originally Same
ترکیب پیشوند - ex برگرفته از extra و ریشه مصدر لاتین ( sist ( ere به معنی to cause to stand.
زیستن sistere = zistan
مشتقات در انگلیسی:
Resist, insist. .
مرجع: یوتیوب، کانال Originally Same
زیستن: در پهلوی با همین ریخت و نیز در ریخت زیوستن zīwistan با بن اکنون زیو zīw به کار می رفته است .
( ( به گیتی پرستندهٔ فرّ ِ نصر
زید شاد در سایهٔ شاه عصر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 228. )
( ( به گیتی پرستندهٔ فرّ ِ نصر
زید شاد در سایهٔ شاه عصر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 228. )
معیشت
بد نبود ولی ازش هم خوشم نیامد ولی الان ناتالی من را صدا کرد
کلمات دیگر: