رفتار کردن
فارسی به انگلیسی
to behave, to act, acquit, bear, comport, deal, demean, deport, do, treat, use, walk
acquit, act, bear , behave, comport, deal, demean, deport, do, treat, use, walk
فارسی به عربی
فعل , متعة , مقبض
تصرف
تصرف
فعل , متعة , مقبض
مترادف و متضاد
پست کردن، رفتار کردن
برانگیختن، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن، روح دادن، اثر کردن، بازی کردن، نمایش دادن
رفتار کردن، حرکت کردن، درست رفتار کردن، سلوک کردن، ادب نگاهداشتن
رفتار کردن، مربوط بودن به، مهمان کردن، سالم کردن، درمان کردن، تلقی کردن، مورد عمل قرار دادن، بحث کردن، درمان شدن
رفتار کردن، بکار بردن، استعمال کردن، دسته گذاشتن، دست زدن به
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - حرکت کردن راه رفتن : [[ چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار ]] ( حافظ ) . ۲ - سلوک کردن عمل کردن .
لغت نامه دهخدا
رفتار کردن. [ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گذر کردن. ( ناظم الاطباء ). || سلوک کردن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). عمل کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || پیش آمدن. ( ناظم الاطباء ). || حرکت کردن. راه رفتن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
خر که کمتر نهند بر وی بار
به ره آسوده تر کند رفتار.
شوخ شکردهن که چه گفتار می کند.
طوطی خموش به چو تو گفتارمی کنی.
چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار.
خر که کمتر نهند بر وی بار
به ره آسوده تر کند رفتار.
سعدی.
سرو بلند بین که چه رفتار می کندشوخ شکردهن که چه گفتار می کند.
سعدی.
سرو ایستاده به چو تو رفتار می کنی طوطی خموش به چو تو گفتارمی کنی.
سعدی.
کجا همی رود آن شاهد شکرگفتارچرا همی نکند بر دو چشم من رفتار.
سعدی.
رجوع به رفت آمد و رفت و آمد شود.پیشنهاد کاربران
تا کردن
کلمات دیگر: