مترادف خوار کردن : تحقیر کردن، اهانت کردن، به ذلت کشاندن، ذلیل کردن، بی قدر کردن، بی ارزش کردن
خوار کردن
مترادف خوار کردن : تحقیر کردن، اهانت کردن، به ذلت کشاندن، ذلیل کردن، بی قدر کردن، بی ارزش کردن
فارسی به انگلیسی
to hold in discrespect, to humiliate
cheapen, debase, deprecate, depreciate, derogation, humble, humiliate, lower, mortify, outrage, pervert, scorn, slight
فارسی به عربی
اهانة , لوم
مترادف و متضاد
پست کردن، خوار کردن، عیب دار کردن
فحش دادن، بد بکار بردن، بد استعمال کردن، سو استفاده کردن از، بدرفتاری کردن نسبت به، به زنی تجاوز کردن، ننگین کردن، بدگویی کردن، پرخاش کردن، خوار کردن، خفت دادن، بدزبانی کردن، توهین کردن به، تجاوز به حقوق کسی کردن
خوار کردن، اشکارا توهین کردن، روبرو دشنام دادن
فحش دادن، خوار کردن، توهین کردن به، بی احترامی کردن به
شرمنده کردن، خجالت دادن، ننگین کردن، خوار کردن
خوار کردن، سرزنش کردن، ملامت کردن، عیب جویی کردن از، طعنه زدن، سرکوفت دادن
ننگین کردن، خوار کردن، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت
پست کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، اهانت کردن به، خشوع کردن
خوار کردن، خفتاوردن بر، مفتضح کردن
خوار کردن، عیب دار کردن، بد نام کردن، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، اسیب زدن، افترا زدن
خوار کردن، بی حرمتی کردن
خوار کردن، محکوم کردن، بد نام کردن، مقصر دانستن
خوار کردن، بد نام کردن، هتک شرف کردن، اهانت وارد اوردن، اب پاشیدن به
خوار کردن، بد نام کردن
خوار کردن، بی اعتبار ساختن
خوار کردن، لکه دار کردن، کثافت
خوار کردن، لکه دار کردن، نشان دار کردن، داغ ننگ زدن بر
تحقیر کردن، اهانت کردن
به ذلت کشاندن، ذلیل کردن
بیقدر کردن، بیارزش کردن
۱. تحقیر کردن، اهانت کردن
۲. به ذلت کشاندن، ذلیل کردن
۳. بیقدر کردن، بیارزش کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - سرزنش کردن اهانت . ۲ - ذلیل کردن .
لغت نامه دهخدا
خوارکردن. [ خوا / خا ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تخفیف کردن. بی ارزش کردن. ( یادداشت مؤلف ). اذلال. اخزاء. تأبیس. استذلال. اهانت. توهین. تذلیل. تهاون. اذالة. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( تاج المصادر بیهقی ) :
که باشند خواهش کنان پیش شاه
نبرد دم و گوش اسب سیاه
برآشفت از آن اسب او شهریار
جهاندیدگان را همه کرد خوار.
ورا بر سر انجمن کرد خوار.
دل خویشتن زو پرآزار کرد.
بماند همیشه روانش به درد.
چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش ؟
برکند از پیش خویش خوار مرا.
همچو فرومایه تن خوار خویش.
در طلب خواب و خور جز این تن خونخوار؟
کل خود را خوار کرد او چون بلیس
پاره این کل نباشد جز خسیس.
به ذل گنه شرمسارم مکن.
که باشند خواهش کنان پیش شاه
نبرد دم و گوش اسب سیاه
برآشفت از آن اسب او شهریار
جهاندیدگان را همه کرد خوار.
فردوسی.
ز بهمن برآشفت اسفندیارورا بر سر انجمن کرد خوار.
فردوسی.
غمین گشت و سودابه را خوار کرددل خویشتن زو پرآزار کرد.
فردوسی.
کسی راکه شاه جهان خوار کردبماند همیشه روانش به درد.
فردوسی.
مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش ؟
ناصرخسرو.
چون نکنم پیش از آنْش خوار که اوبرکند از پیش خویش خوار مرا.
ناصرخسرو.
خوار کند صحبت نادان تراهمچو فرومایه تن خوار خویش.
ناصرخسرو.
خوار که کردت ببارگاه شه و میردر طلب خواب و خور جز این تن خونخوار؟
ناصرخسرو.
جعفر را بکوشک خود فرودآورد با یاران و عمروعاص را خوار کرد و... فرستاد. ( قصص الانبیاء ).کل خود را خوار کرد او چون بلیس
پاره این کل نباشد جز خسیس.
مولوی.
خدایا به عزت که خوارم مکن به ذل گنه شرمسارم مکن.
سعدی ( بوستان ).
|| پوشانیدن. ( یادداشت بخطمؤلف ) : پس لشکر بیامدند و بالای چاه را خوار کردند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). || آشفتگی و گره های موی را با شانه راست و هموار کردن. با شانه مو را نرم کردن. ژولیدگی گیسوان را باشانه بردن. ژولیدگی مو را با شانه و نوع آن بصلاح آوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).پیشنهاد کاربران
کنفت کردن
دمغ کردن
اهانت . . . . .
بر خاک نشاندن. [ ب َ ن ِدَ ] ( مص مرکب ) خوار و بی اعتبار کردن. ( آنندراج ) .
کلمات دیگر: