مترادف سردرگم : حیران، حیرت زده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم، سراسیمه، مضطرب، مشوش، درهم برهم، آشفته، بی نظم، به هم پیچیده، مردد، دودل
سردرگم
مترادف سردرگم : حیران، حیرت زده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم، سراسیمه، مضطرب، مشوش، درهم برهم، آشفته، بی نظم، به هم پیچیده، مردد، دودل
فارسی به انگلیسی
at a loss to
dizzy, foggy, huggermugger, inextricable, lightheaded, lost, perplexed
فارسی به عربی
تعجب
مترادف و متضاد
حیران، حیرتزده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم
سراسیمه، مضطرب، مشوش
درهم برهم، آشفته، بینظم، بههمپیچیده
مردد، دودل
گیج، نفرین شده، مبهوت، مات، مضطرب، سر در گم، لعنت شده
ملعون، سر در گم، جهنمی، دوزخی
خیره، متعجب، متحیر، سر در گم
سر در گم، ژولیده
گیج، سر در گم
۱. حیران، حیرتزده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم
۲. سراسیمه، مضطرب، مشوش
۳. درهم برهم، آشفته، بینظم، بههمپیچیده
۴. مردد، دودل
فرهنگ فارسی
سرگردان، حیران، سرگردان، سرگم هم میگویند
( صفت ) ۱ - درهم و برهم بهم پیچیده : کلاف سردر گم . ۲ - سرگردان متحیر .
( صفت ) ۱ - درهم و برهم بهم پیچیده : کلاف سردر گم . ۲ - سرگردان متحیر .
فرهنگ معین
( ~. دَ . گُ ) (ص مر. ) سرگردان ، حیران .
لغت نامه دهخدا
سردرگم. [ س َ دَ گ ُ] ( ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران. ( آنندراج ).
- رشته سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. ( آنندراج ) :
با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان
رشته حبل المتینم رشته ٔسردرگم است.
صد گره افکنده ام تا یک گره وا کرده ام.
- مطلب سردرگم ؛ مطلب بهم پیچیده :
از ستم آن دهن تنگ نشد طاقتم
گرچه خیال دلم مطلب سردرگم است.
- رشته سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. ( آنندراج ) :
با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان
رشته حبل المتینم رشته ٔسردرگم است.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
رشته هر عقده کارم ز بس سردرگم است صد گره افکنده ام تا یک گره وا کرده ام.
میر یحیی شیرازی ( از آنندراج ).
- کلاف سردرگم .- مطلب سردرگم ؛ مطلب بهم پیچیده :
از ستم آن دهن تنگ نشد طاقتم
گرچه خیال دلم مطلب سردرگم است.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. سرگردان، حیران.
۲. کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد.
۲. کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد.
واژه نامه بختیاریکا
کور پیچ
جالُو جیلُو
جالُو جیلُو
پیشنهاد کاربران
هوالعلیم
سردر گم : ( کلاف سر در گم ) : کسی که رشته کار از دستش در رفته ؛ حالتی است که فرد نمیداند چکار کند؛ حیران و سر گردان. . . .
سردر گم : ( کلاف سر در گم ) : کسی که رشته کار از دستش در رفته ؛ حالتی است که فرد نمیداند چکار کند؛ حیران و سر گردان. . . .
در ترکی برای آن فعل مفرد وجود دارد
itsinmek : سر درگم شدن ، خود را گم کردن ،
itsinmek : سر درگم شدن ، خود را گم کردن ،
بلاتکلیف
کلمات دیگر: