بطور عادي , بطور کلي , عموما , معمولا , بالا پوش , لباس کار , رويهمرفته , شامل همه چيز , همه جا , سرتاسر
( عموماً ) عموماً. [ ع ُ مَن ْ ] ( ع ق ) بطور عموم. بطوری که شامل همه گردد. ( ناظم الاطباء ). بالعموم. همگی : در سنه احدی واربعمائة ( 401 هَ. ق. ) در بلاد خراسان عموماً و در نیشابور خصوصاً قحطی شام... حادث شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 275 ).