مترادف سرداب : دخمه، زیرزمینی، سردابه، سمجح
سرداب
مترادف سرداب : دخمه، زیرزمینی، سردابه، سمجح
فارسی به انگلیسی
cellar, crypt
basement, cellar, vault
فارسی به عربی
عربی به فارسی
طبقه زير , زير زمين , سرداب
مترادف و متضاد
دخمه، زیرزمینی، سردابه، سمجح
فرهنگ فارسی
موضعی است ببلاد ازد
اتاق یا اتاقکی در زیر زمین
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سرداب . [ س َ ] (اِخ ) دهی در نه فرسخ شمال شکفت است . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
سرداب . [ س َ ] (اِخ ) از بلوک قونقری نیم فرسخ جنوبی خورجان است . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
سرداب . [ س َ ] (اِخ ) از رستاق دره و طسوج ارونجرد. (تاریخ قم ص 116).
سرداب . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یوسف آباد پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 232 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، پنبه و زیره است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سرداب . [ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 110 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و میوه و محصولات جنگل است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سرداب . [ س َ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد ازد. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
سرداب . [ س َ ] (اِ مرکب ) خانه ای را گویند که در زیر زمین سازند. (برهان ).خانه که در زیر زمین سازند تا در گرما به آن پناه برند و آب در آنجا نگاه دارند تا سرد ماند. (غیاث ). خانه ای که در زیر زمین سازند برای گرما. معرب است . (منتهی الارب ). بنایی است در زیر زمین که در تابستان درآن آب می گذارند تا سرد شود. معرب است . «سرب » یعنی بارد و آب بمعنی ماء است . ج ، سَرادیب . (از اقرب الموارد). سردابه . (برهان ). خانه ٔ زیر زمین . (بحر الجواهر) (دهار) (جهانگیری ) : مهتران و بزرگان سردابها فرمودند قیلوله را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). او را به مقبره ٔ بابلان بر کنار سردابی که از برای او ترتیب کرده بودند حاضرآوردند. (تاریخ قم ص 213). و رجوع به سردابه شود.
سرداب .[ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوشخانه ٔ بخش باجگیران شهرستان قوچان . دارای 246 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سرداب. [ س َ ] ( اِخ ) از بلوک قونقری نیم فرسخ جنوبی خورجان است. ( از فارسنامه ناصری ).
سرداب. [ س َ ] ( اِخ ) دهی در نه فرسخ شمال شکفت است. ( از فارسنامه ناصری ).
سرداب. [ س َ ] ( اِخ ) از رستاق دره و طسوج ارونجرد. ( تاریخ قم ص 116 ).
سرداب. [ س َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 110 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و میوه و محصولات جنگل است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).
سرداب. [ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان یوسف آباد پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 232 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات ، پنبه و زیره است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
سرداب.[ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 246 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
سرداب. [ س َ ] ( اِخ ) موضعی است به بلاد ازد. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
فرهنگ عمید
۲. جایی که در زیرزمین برای دفن اموات یا گذاشتن تابوت مرده درست کنند.
دانشنامه عمومی
سرداب ها معمولاً با بادگیرها و قنات خنک می شده اند.
سردابه در اشعار فارسی نیز به کار رفته است. برای نمونه:خاقانی می گوید:
نزاری قهستانی می گوید:
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان ده چاه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸ نفر (۵خانوار) بوده است.
سَرْداب؛ زیر زمین. آب انبارها را هم در گذشته سرداب می گفته اند.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
سرداب فضای ساخته شده در زیر زمین به منظور مصون ماندن از گرما می باشد.
کاربرد سرداب در فقه
از آن در باب طهارت و احیاء موات سخن گفتهاند.
← سرداب در باب طهارت
۱. ↑ مستند الشیعة ج۳، ص۲۶۷-۲۶۸.
...
پیشنهاد کاربران
محل سکونت طایفه بزرگ هلیلی پلنگ ایل منجزی
بختیاروند ( بهداروند )