شلیدن
فارسی به انگلیسی
hitch, hobble, limp
فارسی به عربی
عرجة , عقال
مترادف و متضاد
خمیدن، لنگیدن، شلیدن
داد و بیداد کردن، خمیدن، لنگیدن، شلیدن، لنگ لنگان راه رفتن، مانع حرکت شدن، دست و پای کسی را بستن
فرهنگ فارسی
شل بودن، مانندمردم شل ولنگ راه رفتن
چنگ در زدن تشبث کردن در آویختن به چیزی .
چنگ در زدن تشبث کردن در آویختن به چیزی .
فرهنگ معین
(شَ دَ ) (مص ل . ) لنگ و ناقص راه رفتن .
لغت نامه دهخدا
شلیدن. [ ش َ دَ ] ( مص جعلی ) مصدر جعلی از شَل ( اشل عربی ). لنگیدن. لنگان لنگان رفتن. با یک لنگ پا رفتن. شلان رفتن. ( یادداشت مؤلف ) :
هیچ نیابی فراز و شیب قران
در غزل و می بطبع چون نشلی.
- شلیدن برای کسی ؛ بمزاح به جای مردن : بشلم برات ؛ بمیرم برات. ( یادداشت مؤلف ).
هیچ نیابی فراز و شیب قران
در غزل و می بطبع چون نشلی.
ناصرخسرو.
رجوع به شلان شلان شود. || چنگ زدن. تشبث کردن. درآویختن به چیزی. ( فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عامه ، مردن.- شلیدن برای کسی ؛ بمزاح به جای مردن : بشلم برات ؛ بمیرم برات. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
شل بودن، مانند مردم شل و لنگ راه رفتن.
گویش اصفهانی
تکیه ای: bešali
طاری: kolây(mun)
طامه ای: šalâɂan
طرقی: âršalâymun/ârkolâymun
کشه ای: šalâymun
نطنزی: âršalâɂan /ârkolâɂan
واژه نامه بختیاریکا
( شلیدِن ) شل زدن؛ بد راه رفتن
چُتِهِستِن
چُتِهِستِن
پیشنهاد کاربران
در گویش مردمان استان کرمان یعنی پوسیدن
مثال خربزه پوسیده که می شود خیار شلیده
مثال خربزه پوسیده که می شود خیار شلیده
در گویش مردم کرمان به معنای پلاسیدن و تقریبا گندیدن استفاده می شود و عموما در خصوص میوه کاربرد دارد.
لنگیدن
شُل شدن.
کلمات دیگر: