کتاب التراتیل
سرودی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
سرودی
سرودی
فرهنگ فارسی
( صفت ) سرود گوی مغنی .
در ولایت قم از قصب. موسوم به خوانسار است شخص نامردای است و در فن موسیقی بهره دارد .
در ولایت قم از قصب. موسوم به خوانسار است شخص نامردای است و در فن موسیقی بهره دارد .
فرهنگ معین
(سُ ) (ص نسب . ) سرودگوی .
لغت نامه دهخدا
سرودی. [ س ُ ] ( ص نسبی ) مغنی و سرودزن. ( آنندراج ).
سرودی. [ س ُ ] ( اِخ ) در ولایت قم از قصبه موسوم به خوانسار است. شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم «بنیاد» نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت :
بنیاد مکن با من سودازده بیداد
تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.
سرودی. [ س ُ ] ( اِخ ) در ولایت قم از قصبه موسوم به خوانسار است. شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم «بنیاد» نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت :
بنیاد مکن با من سودازده بیداد
تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.
( مجمع الخواص ص 243 ).
سرودی . [ س ُ ] (اِخ ) در ولایت قم از قصبه ٔ موسوم به خوانسار است . شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم «بنیاد» نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت :
بنیاد مکن با من سودازده بیداد
تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.
بنیاد مکن با من سودازده بیداد
تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.
(مجمع الخواص ص 243).
سرودی . [ س ُ ] (ص نسبی ) مغنی و سرودزن . (آنندراج ).
کلمات دیگر: