مترادف سرد کردن : بی میل کردن، وازده کردن، دل زده کردن، خنک کردن، گرمازدایی کردن
سرد کردن
مترادف سرد کردن : بی میل کردن، وازده کردن، دل زده کردن، خنک کردن، گرمازدایی کردن
فارسی به انگلیسی
to refrigerate, to cool, to discourage
فارسی به عربی
برد
مترادف و متضاد
ارام کردن، چاییدن، خنک کردن، سرد کردن، خنک ساختن
خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن
خنک کردن، سرد کردن، خنک ساختن، منجمد شدن، خنک نگاهداشتن
سرد کردن
بیمیل کردن، وازده کردن، دلزده کردن
خنک کردن، گرمازدایی کردن
۱. بیمیل کردن، وازده کردن، دلزده کردن
۲. خنک کردن، گرمازدایی کردن
فرهنگ فارسی
مقابل گرم کردن یا آزردن و بر جای نشاندن افسرده کردن .
لغت نامه دهخدا
سرد کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مقابل گرم کردن : شراب ممزوج و مروق باد در شکم انگیزد و در بندها آرد و معده و جگر را سرد کند. ( نوروزنامه ). || آزردن و برجای نشاندن. افسرده کردن. سرزنش کردن. تنبیه کردن : یک دو تن را بانگ زد و سرد کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 556 ). امیر سخت در تاب شد و هر دو را سرد کردو دشنام داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 626 ). و امیر بانگ بر ایشان زد و خوار و سرد کرد. ( تاریخ بیهقی ).
- دل سرد کردن بر کسی ؛ دل برگرفتن از او : و نخست که همه دلها سرد کردند تدبیر این پادشاه [ مسعود ] آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند. ( تاریخ بیهقی ).
- کسی را بر دل کسی سرد کردن ؛ او را از نظر وی انداختن : و بهرام مردی مکار و پرفریب است و میخواهد که مرا بر دل ملک سرد کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
- دل سرد کردن بر کسی ؛ دل برگرفتن از او : و نخست که همه دلها سرد کردند تدبیر این پادشاه [ مسعود ] آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند. ( تاریخ بیهقی ).
- کسی را بر دل کسی سرد کردن ؛ او را از نظر وی انداختن : و بهرام مردی مکار و پرفریب است و میخواهد که مرا بر دل ملک سرد کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
واژه نامه بختیاریکا
( سرد کِردِن ) آماده کردن؛ مهیا کردن غذا. مثلاً الف
ریجنیدِن
ریجنیدِن
پیشنهاد کاربران
تبرید
کلمات دیگر: