کلمه جو
صفحه اصلی

وقری

فرهنگ فارسی

شبان وقیر که گله گوسفندان است یا فراهم آرنده گوسفندان و خداوند خران

لغت نامه دهخدا

وقری. [ وَ را ] ( ع ص ) ( دابة... ) ستور بارکرده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

وقری. [ وَ ق َ ری ی ] ( ع ص نسبی ) منسوباً، شبان وقیر که گله گوسفندان است ، یا فراهم آرنده ٔگوسفندان و خداوند خران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). صاحب الحمیر. ( از اقرب الموارد ). || باشنده شهر. ( منتهی الارب ). ساکنان شهر. ( اقرب الموارد ). ساکن در شهرهای بزرگ. ( ناظم الاطباء ).

وقری . [ وَ را ] (ع ص ) (دابة...) ستور بارکرده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


وقری . [ وَ ق َ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوباً، شبان وقیر که گله ٔ گوسفندان است ، یا فراهم آرنده ٔگوسفندان و خداوند خران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صاحب الحمیر. (از اقرب الموارد). || باشنده ٔ شهر. (منتهی الارب ). ساکنان شهر. (اقرب الموارد). ساکن در شهرهای بزرگ . (ناظم الاطباء).


دانشنامه عمومی

از ریشه وقار به معنای متانت و متین میباشد



کلمات دیگر: