کلمه جو
صفحه اصلی

وقش

فرهنگ فارسی

جنبش و حس آواز

لغت نامه دهخدا

وقش . [ وَ ] (ع اِ) اول گیاه . (منتهی الارب ). || یک قسم گیاه . (ناظم الاطباء). || جنبش و حس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): وجد فی بطنه وقشاً؛ ای حرکة من ریح و نحوها. (منتهی الارب ). || ریزه ٔ هیزم .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وقشة با تاء به همین معنی است . (منتهی الارب ). || (مص ) محو و ناپدید شدن نشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب ).


وقش . [ وَ ق َ ] (اِخ ) شهری است در یمن نزدیک صنعاء. (معجم البلدان ).


وقش . [ وَ ق َ ] (ع اِ) جنبش و حس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وَقْش شود. || آواز. || هیزم ریزه . (اقرب الموارد). وَقْش .


وقش. [ وَ ] ( ع اِ ) اول گیاه. ( منتهی الارب ). || یک قسم گیاه. ( ناظم الاطباء ). || جنبش و حس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): وجد فی بطنه وقشاً؛ ای حرکة من ریح و نحوها. ( منتهی الارب ). || ریزه هیزم.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وقشة با تاء به همین معنی است. ( منتهی الارب ). || ( مص ) محو و ناپدید شدن نشان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و فعل آن از باب ضرب آید. ( منتهی الارب ).

وقش. [ وَ ق َ ] ( ع اِ ) جنبش و حس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به وَقْش شود. || آواز. || هیزم ریزه. ( اقرب الموارد ). وَقْش.

وقش. [ وَ ق َ ] ( اِخ ) شهری است در یمن نزدیک صنعاء. ( معجم البلدان ).

دانشنامه عمومی

وقش (روستا). وقش (در عربی: الوَقَش )نام روستایی است در دهستان بَنُو قیَس از توابع استان حَجّه در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۸۰ ) نفر (۹ خانوار) می باشد.


کلمات دیگر: