مترادف خربنده : چاروادار، خربان، الاغی، خرکچی، الاغدار، قاطرچی، مهترالاغ، مکاری
خربنده
مترادف خربنده : چاروادار، خربان، الاغی، خرکچی، الاغدار، قاطرچی، مهترالاغ، مکاری
مترادف و متضاد
۱. چاروادار، خربان، الاغی، خرکچی، الاغدار، قاطرچی
۲. مهترالاغ
۳. مکاری
فرهنگ فارسی
چاروادار، خرکچی، ربان، نگهبان، خرکرایه کردن
حاجی خربنده . نام یکی از امیران و پهلوانان لشکر سلطان حسین بود .
۱ - نگاهبانی خر مهتر الاغ . ۲ - آنکه الاغ را کرایه دهد جمع : خربندگان .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ج ، خربندگان :
یکی سفره پیش پرستندگان
بگسترد بر سان خربندگان .
فردوسی .
چو خربندگان جامهای گلیم
بپوشید و بارش همه زر و سیم .
فردوسی .
برآورد خربنده هر گونه رنگ
پرستنده بنشست با می بچنگ .
فردوسی .
چون نباشد چو خر سرافکنده
تیزخر به ز ریش خربنده .
سنائی .
احمدبن عبداﷲ خجستانی را پرسیدند: تو مردی خربنده بودی به امیری خراسان چون افتادی ؟ گفت : روزی ببادغیس دیوان حنظله همی خواندم . (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ).
تو چو خر پیش من روان گشته
من چو خربندگان دمادم خر
همه خربندگان خر شده گم
یافت ِ خر خو هند و من گم خر.
سوزنی .
هست بر من ترا تقدم و هست
چو بخربنده بر تقدم خر.
سوزنی .
خر بیارای غلام خربنده .
سوزنی .
اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند... نه مشتی ... آهوی طبع هروانی رنگ ... چون ... خران مزدقان و خربندگان ... (کتاب النقض ص 475). یا بمیرم من یا خربنده
یا بود راه مرا پایانی .
رشید وطواط.
|| مالک خر که خادم خر باشد. (غیاث اللغات ). آنکه در علف دادن و پالان نهادن و بار کردن تعهد خر کند. (انجمن آرای ناصری ). رایض . خرچران :
هر چیز با قرین خود آرامد
جغدی قرار کرده بویرانی
این است آن مثل که فروماند
خربنده جز بخوان شتربانی .
ناصرخسرو.
مر خر بد را بطمع کاه و جو آرد
زیرک خربنده زیر بار بخروار.
ناصرخسرو.
چون خواستی از فراش و خربنده و دربان و دیگر اتباع . (فارسنامه ابن البلخی ص 31). خربندگان او بچراخور استرآباد می آمدند. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار).
شتربان درود آنچه خربنده کشت .
نظامی .
خری چوب می خورد بر جای جو
خر افتاد و جان داد و خربنده زو.
نظامی .
خراز زین زر به که پالان کند
که تا رخت خربنده آسان کند.
نظامی .
این چو خربنده حریف کون خر
بوسه گاهی یافتی ما را ببر.
مولوی .
خری را که تیمار خربنده کشت
سه جو در شکم به که سی من به پشت .
امیرخسرو دهلوی .
|| کس که در بازی خربازان سر ریسمان بدست گیرد. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ).
ج ، خربندگان :
یکی سفره پیش پرستندگان
بگسترد بر سان خربندگان.
بپوشید و بارش همه زر و سیم.
پرستنده بنشست با می بچنگ.
تیزخر به ز ریش خربنده.
تو چو خر پیش من روان گشته
من چو خربندگان دمادم خر
همه خربندگان خر شده گم
یافت ِ خر خو هند و من گم خر.
چو بخربنده بر تقدم خر.
یا بود راه مرا پایانی.
هر چیز با قرین خود آرامد
جغدی قرار کرده بویرانی
این است آن مثل که فروماند
خربنده جز بخوان شتربانی.
زیرک خربنده زیر بار بخروار.
شتربان درود آنچه خربنده کشت.
خربنده . [ خ َ ب َ دَ / دِ ] (اِخ ) حاجی خربنده . نام یکی از امیران وپهلوانان لشکر سلطان حسین بود. مستوفی آرد: سلطان حسین پسر اویس با شاه شجاع سر خصومت بلند کرد و بجنگ شاه شجاع آمد و شاه منصور با گروهی از لشکر شاه شجاع میمنه ٔ شاه سلطان حسین را بشکست و دو امیر از لشکر شاه سلطان حسین گرفت ، یکی عبدالقاهر و دیگری حاجی خربنده و ایشان را بند کرده با فتح نامه به دارالملک عراق و فارس فرستاد. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 716).
خربنده . [ خ َ ب َ دَ / دِ ] (اِخ ) لقبی بوده است که مخالفان سنی مذهب سلطان محمد محمد خدابنده (الجایتو، پادشاه مغولی ) به او داده اند. رجوع به سلطان محمد خدابنده شود.