کلمه جو
صفحه اصلی

گسسته گردیدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - جدا شدن منقطع شدن . ۲ - دور گشتن قطع شدن . ۳ - پراکنده شدن پریشان گشتن . ۴ - رها شدن . ۵ - از بین رفتن نابود شدن . ۶ - وامانده شدن کوفته گشتن . ۷ - باز شدن گشاده شدن .

لغت نامه دهخدا

گسسته گردیدن. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) منقطع شدن. متوقف گشتن : دیگر که شهری است [ سیستان ] به ذات خویش قائم که به هیچ شهری محتاج نیست که اگر کاروان گسسته گردد همه چیز اندر آن شهر یافته شود. ( تاریخ سیستان ).


کلمات دیگر: