کلمه جو
صفحه اصلی

بی مدار

فرهنگ فارسی

که مدار و نظم نداشته باشد

لغت نامه دهخدا

بی مدار. [ م َ ] ( ص مرکب ) ( از:بی + مدار ) که مدار و نظم نداشته باشد :
ای مادر فرزندخوار
ای بی قرار ای بی مدار.
ناصرخسرو.
و رجوع به مدار شود.

واژه نامه بختیاریکا

مریض


کلمات دیگر: