کلمه جو
صفحه اصلی

چل


مترادف چل : ابله، احمق، خل، کانا، کم عقل، نادان ، دیوانه، مجنون، چهل، اسب ساق سفید

متضاد چل : عاقل، زیرک

فارسی به انگلیسی

half - witted


crazy, lunatic, penis, phallus, half - witted

crazy, lunatic, penis, phallus


مترادف و متضاد

اسم ≠ عاقل، زیرک


ابله، احمق، خل، کانا، کم‌عقل، نادان ≠ دیوانه، مجنون


half-witted (صفت)
چل

۱. ابله، احمق، خل، کانا، کمعقل، نادان ≠ عاقل، زیرک
۲. دیوانه، مجنون
۳. چهل
۴. اسب ساقسفید


فرهنگ فارسی

چهل
( صفت ) ۱ - کم عقل نادان احمق گول . ۲ - دیوانه مجنون .
دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد

فرهنگ معین

(چِ ) (ص . ) ۱ - کم عقل ، نادان . ۲ - دیوانه ، مجنون .
(چُ ) (اِ. ) = چول . چر: آلت تناسل مرد، نره .
(چَ ) (اِ. ) سدی از چوب و علف و گل و خاک و سنگ که در پیش رودخانه بندند.

(چِ) (ص .) 1 - کم عقل ، نادان . 2 - دیوانه ، مجنون .


(چُ) (اِ.) = چول . چر: آلت تناسل مرد، نره .


(چَ) (اِ.) سدی از چوب و علف و گل و خاک و سنگ که در پیش رودخانه بندند.


لغت نامه دهخدا

چل . [ چ َ ] (اِ) بندی باشد که از چوب و علف و سنگ و گل و خاک در پیش رودخانه و جوی ببندند. (برهان ) (از جهانگیری ). بندی که از چوب و کاه و سنگ و علف در پیش رودخانه و جوی ببندند و « ورغ » گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از رشیدی ). بندروغ و بندی که از چوب و نی و علف و گل و لای و خاک در جلو رودخانه و نهر بندند. (از ناظم الاطباء). سد و بندی از سنگ و خاک و چوب و مانند اینها که دهقانان و آبیاران جلو رود یا نهر یا جوی برآرند. بَرق (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به بند و بندروغ (بندورغ ) شود.


چل . [ چ َ ] (فعل امر) امر به رفتن ، یعنی برو و بهندی نیز همین معنی دارد. (برهان ). امر از رفتن بود. (جهانگیری ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی به همان معنی استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). امر از چلیدن به معنی رفتن و این مشترک است در فارسی و هندی . (غیاث ). کلمه ٔ امر از چلیدن . یعنی برو. (ناظم الاطباء). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی نیز مستعمل است ، اما حق آن است که اصل هندی است و فارسیان استعمال کرده اند. (رشیدی ) :
اگر چه غرقه ای از فضل او نمید مباش
به علم کوش و ازین غرق جهل بیرون چل .

ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی ).


از چلچل تو پای من زار شد کچل
من خود نمیچلم تو اگر میچلی بچل .

امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی ).



چل . [ چ ِ ] (اِ) در لهجه ٔ قزوین ، چوبها و نخی که در فاصله ٔ دو چرخ پنبه ریسی است . || در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ، به غربال بزرگی اطلاق شود که سوراخهای فراخ دارد و بیشتر در پاک کردن گندم یا جو از کاه و خاشاک به کار رود.


چل . [ چ ِ ] (ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. (جهانگیری ) (رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب دست راست و پای چپ سفید. (ناظم الاطباء) :
کلوس کج دم و چپ شوره پشت آدم گیر
یسار عقرب و چل سم سفید کام سیاه .

(از جهانگیری ).


رجوع به اشکل و اشکیل شود.

چل . [ چ ِ ] (ص ) مردم کم عقل و نادان و احمق و گول . (برهان ) (از ناظم الاطباء). بی عقل و احمق و گول . (جهانگیری ) (از رشیدی ). احمق و خفیف العقل . (انجمن آرا) (آنندراج ). احمق . (غیاث ). دیوانه . خُل . خلک . سبک مغز. سفیه . کودن .


چل . [ چ ِ ] (عدد، ص ، اِ) مخفف چهل هم هست که به عربی اربعین خوانند. (برهان ). مخفف چهل . (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). مخفف چهل که عدد معروف است . (غیاث ). تعیین عددی به معنی چهل . (ناظم الاطباء). مخفف چهل که در شمار از سلسله ٔ عشرات و ده برابر چهار می باشد، چنانکه چل روز به جای چهل روز و چل سال به جای چهل سال و چل شب و چل هزار به جای چهل شب و چهل هزار و نظایر اینها گفته یا نوشته آید :
دگر آنکه گفتی که چل ساله مرد
ز برنا فزونتر نجوید نبرد
ابر میسره چل هزار دگر
همه ناوک انداز و پرخاشخر.

فردوسی .


همی برد بدخواه را بسته دست
ز خویشان او نیز چل بت پرست .

فردوسی .


نقد شش روز از خزانه ٔ هفت گردون برده ام
گرچه در نقب افکنی چل شب کران آورده ام .

خاقانی .


بزرگ امید چون گلبرگ بشگفت
چهل قصه به چل نکته فروگفت .

نظامی .


به صورت آدمی شد قطره ٔ آب
که چل روزش قرار اندر رحم ماند
و گر چل ساله را عقل و ادب نیست
به تحقیقش نشاید آدمی خواند.

سعدی .


علم وفضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد.

حافظ.


چل سال بیش رفت که من لاف می زنم
کز چاکران پیرمغان کمترین منم .

حافظ.


رجوع به چهل شود.

چل . [ چ ُ ] (اِ) آلت تناسل را گویند. (برهان )(از جهانگیری ). آلت تناسل که چول نیز گویند. (رشیدی ). آلت تناسل را گویند وچُر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آلت تناسل و نره . (ناظم الاطباء). آلت تناسل پسران خردسال (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چر و چوک و چول شود.


چل . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 32 هزارگزی شمال باختری اردل واقع است . جلگه است و جنگل بلوط دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ محلی . محصولش غلات دیمی و آبی . شغل اهالی زراعت ، صنایع دستی زنان بافتن قالی و گلیم و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


چل . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرزاوند بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 42 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 273 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ٔ چل . محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی زنان فرشبافی و راهش مالرو است . ساکنین این آبادی از طایفه ٔ میرزاوند می باشند و برای تعلیف احشام به ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


چل. [ چ َ ] ( اِ ) بندی باشد که از چوب و علف و سنگ و گل و خاک در پیش رودخانه و جوی ببندند. ( برهان ) ( از جهانگیری ). بندی که از چوب و کاه و سنگ و علف در پیش رودخانه و جوی ببندند و « ورغ » گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از رشیدی ). بندروغ و بندی که از چوب و نی و علف و گل و لای و خاک در جلو رودخانه و نهر بندند. ( از ناظم الاطباء ). سد و بندی از سنگ و خاک و چوب و مانند اینها که دهقانان و آبیاران جلو رود یا نهر یا جوی برآرند. بَرق ( در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به بند و بندروغ ( بندورغ ) شود.

چل. [ چ َ ] ( فعل امر ) امر به رفتن ، یعنی برو و بهندی نیز همین معنی دارد. ( برهان ). امر از رفتن بود. ( جهانگیری ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی به همان معنی استعمال شود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). امر از چلیدن به معنی رفتن و این مشترک است در فارسی و هندی. ( غیاث ). کلمه امر از چلیدن. یعنی برو. ( ناظم الاطباء ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی نیز مستعمل است ، اما حق آن است که اصل هندی است و فارسیان استعمال کرده اند. ( رشیدی ) :
اگر چه غرقه ای از فضل او نمید مباش
به علم کوش و ازین غرق جهل بیرون چل.
ناصرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).
از چلچل تو پای من زار شد کچل
من خود نمیچلم تو اگر میچلی بچل.
امیرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).

چل. [ چ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان )( از جهانگیری ). آلت تناسل که چول نیز گویند. ( رشیدی ). آلت تناسل را گویند وچُر نیز گفته اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آلت تناسل و نره. ( ناظم الاطباء ). آلت تناسل پسران خردسال ( در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چر و چوک و چول شود.

چل. [ چ ِ ] ( ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. ( برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اسب دست راست و پای چپ سفید. ( ناظم الاطباء ) :
کلوس کج دم و چپ شوره پشت آدم گیر
یسار عقرب و چل سم سفید کام سیاه.
( از جهانگیری ).
رجوع به اشکل و اشکیل شود.

چل . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلده بخش نور شهرستان آمل که در 8 هزارگزی جنوب خاوری بلده واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است . اغلب سکنه ٔ این آبادی برای تأمین معاش و کارگری به حدود میان رود سفلی و نائیج میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


فرهنگ عمید

چلیدن#NAME?


= چلیدن
کم عقل، احمق، کودن، نادان، گول.
=چهل: به صورت آدمی شد قطرۀ آب / که چل روزش قرار اندر رحم ماند و گر چل ساله را عقل و ادب نیست / به تحقیقش نشاید آدمی خواند (سعدی: ۱۵۹ )
۱. بند، سد.
۲. بندی از چوب یا سنگ و خاک که جلوی آب می بندند.
اسبی که دو دست یا دست راست و پای چپش سفید باشد.

۱. بند؛ سد.
۲. بندی از چوب یا سنگ و خاک که جلوی آب می‌بندند.


=چهل: ◻︎ به‌صورت آدمی شد قطرۀ آب / که چل‌روزش قرار اندر رحم ماند ـ و گر چل‌ساله را عقل و ادب نیست / به تحقیقش نشاید آدمی خواند (سعدی: ۱۵۹)


کم‌عقل؛ احمق؛ کودن؛ نادان؛ گول.


اسبی که دو دست یا دست راست و پای چپش سفید باشد.


دانشنامه عمومی

(گنابادی) چِلْ؛ عدد چهل. || هورا کشیدن، فرمانی برای شادی کردن و ابراز خوشحالی جمعی. || چُلْ؛ کلیتوریس (Clitoris) || چَلَ؛ چاله، گودال، قبر، گور.



گویش مازنی

از توابع دهستان میان رود بالای شهرستان نور


/chal/ قسمتی از آسیاب که پره به آن وصل می شود & از توابع دهستان میان رود بالای شهرستان نور & تکان – تکان ناگهانی - هول و هراس – دلهره ۳روغن حیوانات حرام گوشت & چرخ نخ ریسی - چرخ دوار برای کشیدن آب از چاه ۳میانه ی قلیان & چمنزار همراه با پستی و بلندی و چاله های کوچک که در آن ها آب انباشته شده باشد & مخفف چله به معنی: شاخه & دنبه ی آب کردن - چربی & گیاهی است & میانه ی قلیان با نی و میلاب & چهل

قسمتی از آسیاب که پره به آن وصل می شود


۱تکان – تکان ناگهانی ۲هول و هراس – دلهره ۳روغن حیوانات ...


۱چرخ نخ ریسی ۲چرخ دوار برای کشیدن آب از چاه ۳میانه ی قلیان ...


چمنزار همراه با پستی و بلندی و چاله های کوچک که در آن ها آب ...


مخفف چله به معنی:شاخه


۱دنبه ی آب کردن ۲چربی


گیاهی است


میانه ی قلیان با نی و میلاب


چهل


واژه نامه بختیاریکا

( چِل ) تنگ چِل زِیدِن
( چُل ) توده سنگی با اندازه متوسط؛ سنگ انبار شده بر روی هم. از چُل معمولا برای قرارگیری کف اساس منزل یا مشک ها استفاده میشد.
( چِل ) چهل
( چِل ) دست
( چُلِ ) سر چُل سرد نِشُندِن
( چَل ) کَل؛ ظرف آب و خوراک سگ
( چَل ) گود
( چِل ) بَمبُلی

پیشنهاد کاربران

Chol
فرو رفتن، فروکردن در زبان ملکی گالی بشکرد

Chol
مصدر مکیدن در زبان ملکی گالی بشکرد

چل به گویش بختیاری یعنی زیر بغل

چل و پل : بد و بیراه گفتن ، سرگردان کردن و بیراهه رفتن

چل čal: [اصطلاح صنایع دستی] چرخ چوبی ابریشم کشی

به زبان مشهدی یعنی ک*یر

Chal
مصدر تخریب کردن در زبان ملکی گالی بشکرد
چلان=تخریب کن

Chel
چرک در زبان ملکی گالی بشکرد

چپ چل هستم یعنی بی عقلی میکنم

به کسر چ. زیر بغل در گویش کازرونی ( ع. ش )

در زبان لری بختیاری به معنی

چهل. chel

چرخ نخ ریسی قدیمی

در زبان محلی مردم بوشهر و دشتستان به زیر بغل انسان چل می گویند. مثلا می گویند
برو زیر چل حسین را بگیر وبلندش کن
یا می گویند
عرق زیر چل او چقد بوی بد می دهد

در زبان بختیاری به مفصل انتهای دست که به بدن وصل میشود هم گفته میشود. واگر چول به معنی شکسته و خراب

بغل

در افغانستان و در گویش دری با فتح چ و سکون لام
چل : فریب ، خدعه و نیرنگ و بازی دادن
چل:باقی مانده فضولات دام در طویله که خشک شده آن را باز " چل مه" گویند
چل:مالیدن و تیز کردن تیغ مخصوص سرتراشی ( پاکی ) بر سنگ مخصوص و یا آرنج دست!
چل: در غزنین به علوفه ای که در مرداب و کناره های آب می روید
چل: چلش یا چلیدن به معنای اعتبار و گردش و جریان داشتن را نیز می گویند مثلا این پول از چلش افتاده است! یا دیگر این کار نمی چله!

چل čəl : گِل / در زبان گیلکی رشت معادل تل و تیل در گیلکی بیءپیش و گیلکی مازندران است و معنای گِل می دهد.

چل čal : چرخ، ماشین، ابزار، وسیله/ در زبان گیلکی گیلان و مازندران و همچنین هندی به معنای چرخ است که به عنوان ماشین و وسیله بکار می رود مثل چرخ خیاطی، چرخ گوشت، چرخ نخ ریسی و دستگاه ابریشم کشی و مانند اینها

چله čəlle : ( صَلّ ) سلام و صلوات و تهنیت و تبریک/ تبدیل چ - ص بین زبانهای سامی و پهلوی دیده می شود. مثلا کشور چین، صین و چلیپا، صلیب ثبت شده است. صَلّ səlle سامی/عربی نیز معادل چله است. شب چله که شب یلدا، شب تولد مهر و میتراست در واقع به معنای شب تبریک و تهنیت و سلام و صلوات تولد مهر است. شب چله : شب صلوات، شب صلّ

چُل، چول : دول / تبدیل چ - د، چ - ت از تبدیل های رایج زبان شناسی است / چوچول : دودول

چِل: مخفف چِهل 40
چِله : چهله دوره چهل تایی، چهل روزه مانند هفته و دهه و سده و. . .

نادان و کم عقل. مثلا خل و چل یعنی دیوانه

گل و لای در زبان ملکی گالی بشکرد

چرک در زبان ملکی گالی بشکرد

فرو رفتن، فروکردن در زبان ملکی گالی بشکرد

Chal
گل و لای در زبان ملکی گالی بشکرد

Chel
عدد ۴۰ در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: