کلمه جو
صفحه اصلی

دستخوش


مترادف دستخوش : اسیر، دچار، گرفتار، انعام

فارسی به انگلیسی

exposed, subject, victim, handsel given by the winner of a game to those present, bravo, good for you

exposed, subject


فارسی به عربی

ضحیة

مترادف و متضاد

prey (اسم)
شکار، صید، نخجیر، قربانی، دستخوش

victim (اسم)
هدف، شکار، قربانی، دستخوش، برخی

اسیر، دچار، گرفتار


انعام


۱. اسیر، دچار، گرفتار
۲. انعام


فرهنگ فارسی

کسی که بازیچه ومسخره دیگری شود، زبون، زیردست
( جمله اسمیه ) ۱ - کلمه تحسین که بکسی که در قمار ببرد یا در کاری پیروز شود گویند مرحبا آفرین . ۲ - نیز به کسی که با تردستی و مهارت کلاه سر دیگری گذاشته گویند .
این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهرا بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دستخوش و ملعبه : عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم

فرهنگ معین

کردن ( ~. خُ. کَ دَ ) (مص ل . ) مهارت یافتن .
( ~. خُ ) (ص مر. ) ۱ - بازیچه ، مسخره . ۲ - رام ، مطیع ، زبون .
( ~ . خُ ) ۱ - (اِمر. ) پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود. ۲ - (شب جم . ) کلمة تحسین به معنی ، آفرین ، مرحبا.

لغت نامه دهخدا

دست خوش. [ دَ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه :
عالم چو ستم کند ستمکش مائیم
دست خوش روزگار ناخوش مائیم.
( منسوب به رودکی ).

دست خوش. [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) سخره. ( شرفنامه منیری ). شخصی که مسخره باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). مسخرگی. ( برهان ) ( انجمن آرا ). آنکه مورد مسخره واقع شود. که مورد ریشخند قرار گیرد. || کنایه ازعاجز و زبون و زیردست. ( برهان ) ( انجمن آرا ). مغلوب.( از غیاث ). مغلوب و زبون. ( آنندراج ). || دست زیر بودن یعنی در تحت حکم کسی بودن :
چون نه ای کامل دکان تنها مگیر
دست خوش می باش تا گردی خمیر.
مولوی.
- دست خوش کسی یا حوادث یا زمانه یا صروف دهر یا تصاریف دهر یا هواهای نفس شدن ؛ ملعبه او شدن. بازیچه او گشتن. || در معرض. عرضه ٔ. بازیچه ٔ. ملعبه ٔ. اسباب کار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و در این معنی لازم الاضافه است :
عید را دست خوش خویش گرفتیم ازو
میوه و گل بجز اینگونه نخواهیم دگر.
ازرقی ( از آنندراج ).
ای چون غرواش سبلتت کفک فشان
چون شانه بوی دست خوش دست خوشان.
سوزنی.
تا دست خوش جهان شدم من
در دست قناعتم ممکن.
مجیرالدین بیلقانی ( از آنندراج ).
ساقی شب دستکش جام تست
مرغ سحر دست خوش نام تست.
نظامی.
پی سپر جرعه میخوارگان
دست خوش بازی سیارگان.
نظامی.
دست خوشان تواند پردگیان چنگ وار
یک دو نواشان بسازچون دل ایشان حزین.
سیف اسفرنگی ( از انجمن آرا ).
زمانه به چه نوع دست خوش آن طایفه است. ( جهانگشای جوینی ).
خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد
نقد امید عمر من در طلب وصال شد.
سعدی.
روح را کس نکند دست خوش نفس خسیس
عاقلان آینه چین نفرستند به زنگ.
خواجو ( از شرفنامه منیری ).
خاصه با پیری چون من که بطبع
دائماً دست خوش نسیان است.
؟ ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| چیزی که حصول آن سهل و آسان بود. ( برهان ) ( از آنندراج ). کار سهل الحصول و آسان. ( انجمن آرا ). آنکه یا آنچه آسان بدست آید :

فرهنگ عمید

۱. کسی که بازیچه و مسخرۀ دیگری شود.
۲. زبون.
۳. زیردست.
۴. (شبه جمله ) [عامیانه] کلمۀ تحسین که در قمار به کسی که خوب بازی کند و ببرد یا به کسی که با تردستی و مهارت کاری انجام بدهد می گویند، آفرین.
۵. (اسم ) [عامیانه] پولی را می گویند که کسی که در قمار برده به رسم انعام به دیگری بدهد.

واژه نامه بختیاریکا

جلو داری ( جِلو گِری )

پیشنهاد کاربران

دست خوش -
( ( یادآوری از چند املایی ها:
آن را با "دستخوش": مورد، بازیچه، دچار، دست مایه و . . . یکی ندانید! ) )
معنی: دستِت درد نکنه، دست مریزاد، دستِت درست، ایول داری، کارِت درسته،
حرف نداری، گُل کاشتی، کارِستون کردی، دمت گرم - شاباش ( شادباش ) ، درود، آفرین، باریکلا، زنده باد، سَرِت سلامت! -
احسنت، مرحبا، ماشالله ( ماشاالله ) ، بِنازم ( نازِ شستت ) ، یاشاسین ( ترکی ) -
خوش باشی، به سلامتی ( به هنگام نوشیدن باده به یاد عزیزی یا دوستی گویند ) - ممنون، متشکر ( مچکر ) ، سپاس

کنایه از " دمت گرم
یا " دستمریزاد"


دست شما درد نکند


دست خوش:ناتوان و عاجز و در بیت زیر به معنی عاشق
( ( ساقی شب دستکش جام تست
مرغ سحر دستخوش نام تست ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 165 . )


عرضهٔ . . . . . . . . . بودن ( در معرض . . . . . . . قرار داشتن/بودن )


کلمات دیگر: