مترادف چلیدن : روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن
چلیدن
مترادف چلیدن : روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن
مترادف و متضاد
۱. روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن
۲. سزاوارگشتن، لایق بودن
۳. فشرده شدن
۴. رمیدن
۵. جنبیدن
فرهنگ معین
(چَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - روان شدن . ۲ - رمیدن .
لغت نامه دهخدا
چلیدن. [ چ َ دَ ] ( مص ) روان شدن. ( آنندراج ). رفتن. ( غیاث ). رفتن و روان شدن. ( ناظم الاطباء ) :
چون ز ستوری به مردمی نشوی
ای پسر و از خری برون نچلی.
من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل.
عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت
هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت.
چون ز ستوری به مردمی نشوی
ای پسر و از خری برون نچلی.
ناصرخسرو.
از چلچل تو پای من ِ زار شد کچل من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل.
میرخسرو ( از آنندراج ).
و رجوع به چل شود. || لایق و سزاوار بودن. ( آنندراج ). سزاوار شدن و لایق بودن. ( غیاث ). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. ( ناظم الاطباء ) : عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت
هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت.
میرنجات ( از آنندراج ).
|| رمیدن. ( غیاث ). || جنبیدن. || خائیدن. || گزیدن. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن.
۲. [قدیمی] روان شدن، رفتن: از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو: لغت نامه: چلیدن ).
۳. [قدیمی] جنبیدن.
۴. [قدیمی] سزاوار گشتن
۲. [قدیمی] روان شدن، رفتن: از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو: لغت نامه: چلیدن ).
۳. [قدیمی] جنبیدن.
۴. [قدیمی] سزاوار گشتن
پیشنهاد کاربران
این واژه در منطقه بم و نرماشیر به معنای فرو ریختن میباشد
چِلیدَن. چل شدن.
کلمات دیگر: