کلمه جو
صفحه اصلی

خاکسار


مترادف خاکسار : افتاده، خاشع، خاکی، درویش، فروتن، متواضع ، بی قدر، پست، خوار، ذلیل، خاکسان، خاک نهاد، خاک نشین، خاکسترنشین، فانی

متضاد خاکسار : مغرور

فارسی به انگلیسی

earthly, humble

humble


مترادف و متضاد

افتاده، خاشع، خاکی، درویش، فروتن، متواضع ≠ مغرور


فرهنگ فارسی

خاک مانند، مانندخاک، خاک آلوده، کنایه ازفروتن
( صفت ) ۱ - خاک مانند شبیه بخاک . ۲ - گرد آلود آمیخته بگرد و غبار . ۳ - مردم افتاده و فروتن . ۴ - پست خوار ذلیل . ۵ - کسی که در وصف نعال نشیند .
شکرالله خان خاکسار شاعر هندی است که صاحب دیوان مرتبی می باشد .

فرهنگ معین

(ص مر. ) ۱ - مانند خاک . ۲ - افتاده ، فروتن . ۳ - (کن . ) پست ، خوار، ذلیل .

لغت نامه دهخدا

خاکسار. ( ص مرکب ) بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است.( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
آنکه راه خلاف تو سپرد
اگر آبست خاکسار شود.
مسعودسعد.
|| کنایه از چیزی گردآلود است. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.
کسائی.
چون کنی از نطع خاک رقعه شطرنج رزم
از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 198 ).
گفت ویحک چه کس توانی بود
اینچنین خاکسار و خون آلود.
نظامی.
خاک پیراستن چه کار بود
حامل خاک خاکسار بود.
نظامی.
|| مردم افتاده. درویش. نامراد. خوار. ذلیل :
سرانجام بختش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار.
دقیقی.
برفتند هر دو شده خاکسار
جهاندارشان رانده و کرده خوار.
دقیقی.
خروشان بر شهریار آمدند
دریده بر و خاکسار آمدند.
فردوسی.
بدو گفت کای ریمن خاکسار
چه کژی بکار آوریدی چو مار.
فردوسی.
همی آرزو رزم شیران کنی
مرا خاکسار دو کیهان کنی.
فردوسی.
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.
فرخی.
سالار خانیان را با خیل و با خدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.
منوچهری.
خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست. ( تاریخ بیهقی ).
از من برمید غمگسارم
چون دید ضعیف و خاکسارم.
ناصرخسرو.
هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت
خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
از شرار تیغ بودی بادساران را شراب
وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام.
امیرمعزی.
زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند.
خاقانی.
شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت
شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند.
خاقانی.
گر چه خصمان ز ریگ بیشترند
همه را مرگ خاکسار کند.
خاقانی.
خاکساران بخاک سیر شوند
زیردستان بدست زیر شوند.

خاکسار. (اِخ ) شکراﷲخان خاکسار شاعر هندی است که صاحب دیوان مرتبی می باشد. وفاتش به سال 1108 هَ . ق . اتفاق افتاد. (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).


خاکسار. (ص مرکب ) بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است .(برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
آنکه راه خلاف تو سپرد
اگر آبست خاکسار شود.

مسعودسعد.


|| کنایه از چیزی گردآلود است . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.

کسائی .


چون کنی از نطع خاک رقعه ٔ شطرنج رزم
از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 198).


گفت ویحک چه کس توانی بود
اینچنین خاکسار و خون آلود.

نظامی .


خاک پیراستن چه کار بود
حامل خاک خاکسار بود.

نظامی .


|| مردم افتاده . درویش . نامراد. خوار. ذلیل :
سرانجام بختش کند خاکسار
برهنه شود آن سر تاجدار.

دقیقی .


برفتند هر دو شده خاکسار
جهاندارشان رانده و کرده خوار.

دقیقی .


خروشان بر شهریار آمدند
دریده بر و خاکسار آمدند.

فردوسی .


بدو گفت کای ریمن خاکسار
چه کژی بکار آوریدی چو مار.

فردوسی .


همی آرزو رزم شیران کنی
مرا خاکسار دو کیهان کنی .

فردوسی .


بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.

فرخی .


سالار خانیان را با خیل و با خدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.

منوچهری .


خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست . (تاریخ بیهقی ).
از من برمید غمگسارم
چون دید ضعیف و خاکسارم .

ناصرخسرو.


هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت
خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی .

ناصرخسرو.


از شرار تیغ بودی بادساران را شراب
وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام .

امیرمعزی .


زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار
کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند.

خاقانی .


شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت
شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند.

خاقانی .


گر چه خصمان ز ریگ بیشترند
همه را مرگ خاکسار کند.

خاقانی .


خاکساران بخاک سیر شوند
زیردستان بدست زیر شوند.

نظامی .


... که خورده روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده . (گلستان ).
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد.

سعدی (دیوان چ مصفا ص 415).


ای قطره ٔ منی سر بیچارگی بنه
کابلیس را غرور منی خاکسار کرد.

سعدی .


گناه آید از بنده ٔ خاکسار
به امید عفو خداوندگار.

سعدی .


من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند.

حافظ.


|| غریب . (غیاث اللغات ). || آنکه در صف نعال یعنی در کفش کن خانه بنشیند. (برهان قاطع).

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] = فروتن
۲. [مجاز] خوار، ذلیل.
۳. [مجاز] = خاک زاد
۴. [قدیمی] خاک آلوده.
۵. [مجاز] حقیر، ناچیز: گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱: ۱۹۶ ).

دانشنامه عمومی

خاکسار یک نام خانوادگی است. افراد سرشناس با این نام از این قرارند:
پیمان خاکسار (زادهٔ ۱۳۵۴) مترجم ایرانی
طراوت خاکسار کاراته کای ایرانی
فیض محمد خاکسار (زادهٔ ۱۹۴۲) کشتی گیر اهل افغانستان
منصور خاکسار (۱۳۱۸–۱۳۸۸) شاعر، نویسنده و فعال سیاسی ایرانی
نسیم خاکسار (زادهٔ ۱۳۲۲) نویسنده و نمایش نامه نویس ایرانی

پیشنهاد کاربران

فروتن ، متواضع


کلمات دیگر: