کلمه جو
صفحه اصلی

دردناک


مترادف دردناک : المبار، الیم، دردآگین، دردآور، دردانگیز، رقت آور، رنج آور، سوزناک، غم انگیز، فجیع، مولم

فارسی به انگلیسی

achy, painful, rude, smart, sore


achy, painful, smart, sore, diseased, sad, rude

painful, diseased, sad


فارسی به عربی

شدید , غاضب , قرحة , مولم

مترادف و متضاد

achy (صفت)
دردناک، درداور

painful (صفت)
دردناک، رنج اور، محنت زا، رنجور، ناراحت کننده

grievous (صفت)
دردناک، شدید، تالم اور، اندوه اورد

sore (صفت)
دردناک، دشوار، خشن، مبرم، مجروح

agonizing (صفت)
دردناک، رنج اور

angry (صفت)
دردناک، ترشرو، خشمگین، خشمناک، دژم، اوقات تلخ، رنجیده، قرمز شده، ورم کرده، براشفته، متغیر

detrimental (صفت)
دردناک، مضر، زیان اور، خسارت اور

dolorous (صفت)
دردناک، محنت زا

المبار، الیم، دردآگین، دردآور، دردانگیز، رقت‌آور، رنج‌آور، سوزناک، غم‌انگیز، فجیع، مولم


فرهنگ فارسی

درددار، عضوی ازبدن که دردداشته باشد
( صفت ) درد آور علیم .
( صفت ) درد آلود

فرهنگ معین

(دَ ) (ص مر. ) دردآور، الیم .

لغت نامه دهخدا

دردناک . [ دُ ] (ص مرکب ) دُردآلود. و رجوع به دردآلود شود.


دردناک. [ دَ ] ( ص مرکب ) دردمند. صاحب درد. ( آنندراج ). بیمار. دارای درد و رنج. دردگین. ( ناظم الاطباء ). رصین. شکی. شکیة. ( منتهی الارب ). واصب. وجع. وجعة :
کز آنگونه دیدی مرا دردناک
به غم خفته شادی ز دل رفته پاک.
فردوسی.
خویشان و گزیدگان و پاکان
جمع آمده جمله دردناکان.
نظامی.
پس از نام خدا و نام پاکان
بر آورده حدیث درد ناکان.
نظامی.
علیز؛ دردناک بی آرام که خواب نکند. عمد؛ سست و دردناک گردیدن مرد. کبد؛ دردناک جگر گردیدن. لعج ؛ دردناک کردن اندام را. ( از منتهی الارب ). مرحان ؛ دردناک شدن چشم. ( تاج المصادر بیهقی ). مض ؛ دردناک کردن جراحت کسی را. ( از منتهی الارب ).|| موجع. ( ناظم الاطباء ). بادرد. دردآورد. دردآلود. اَلِم. ألیم. ( دهار ). فجیع. مؤلم. آزاردهنده. رنجاننده : این چنین سخن دردناک چرا گفت ؟ ( قابوسنامه ). پس آن ملعون کافر جرجیس را عذاب دردناک می کرد. ( قصص الانبیاء 189 ). اگر وی را قوت خیال وحفظ متخیلات بودی چون یک راه دردناک شد معاودت نکردی. ( کیمیای سعادت ).
آن نازنینان زیر خاک افکنده چرخند پاک
ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت.
خاقانی.
ضرب دث ، سخین ، وجیع، هبر؛ ضرب دردناک. ( از منتهی الارب ). || مجروح. زخمی : بولؤلؤ غلام مغیرةبن شعبه او را [ عمر را] سه طعنه زد، عمر دردناک شد، عبدالرحمان عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. ( تاریخ سیستان ). بود یک مسکین عازر نام ، بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک. ( ترجمه دیاتسارون ص 304 ). || آسیب دیده. آفت زده :
هر آن میوه ای کو بود دردناک
هم از جنبش خود درافتد به خاک.
نظامی.
|| غمناک. سوزناک. غم انگیز :
کای فارغ از آه دردناکم
بر باد فریب داده خاکم.
نظامی.
زدی روی بر روی آن خاک پاک
بر آوردی از دل دمی دردناک.
نظامی.
در هر طرفی ز طبع پاکش
خواندند نسیب دردناکش.
نظامی.
صد هزاران قصه دارم دردناک
دور از روی تو با هر موی تو.
عطار.
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
به گوش آمدم ناله دردناک.
سعدی.
چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کزو های و هو نمی آید.

دردناک . [ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. صاحب درد. (آنندراج ). بیمار. دارای درد و رنج . دردگین . (ناظم الاطباء). رصین . شکی . شکیة. (منتهی الارب ). واصب . وجع. وجعة :
کز آنگونه دیدی مرا دردناک
به غم خفته شادی ز دل رفته پاک .

فردوسی .


خویشان و گزیدگان و پاکان
جمع آمده جمله دردناکان .

نظامی .


پس از نام خدا و نام پاکان
بر آورده حدیث درد ناکان .

نظامی .


علیز؛ دردناک بی آرام که خواب نکند. عمد؛ سست و دردناک گردیدن مرد. کبد؛ دردناک جگر گردیدن . لعج ؛ دردناک کردن اندام را. (از منتهی الارب ). مرحان ؛ دردناک شدن چشم . (تاج المصادر بیهقی ). مض ؛ دردناک کردن جراحت کسی را. (از منتهی الارب ).|| موجع. (ناظم الاطباء). بادرد. دردآورد. دردآلود. اَلِم . ألیم . (دهار). فجیع. مؤلم . آزاردهنده . رنجاننده : این چنین سخن دردناک چرا گفت ؟ (قابوسنامه ). پس آن ملعون کافر جرجیس را عذاب دردناک می کرد. (قصص الانبیاء 189). اگر وی را قوت خیال وحفظ متخیلات بودی چون یک راه دردناک شد معاودت نکردی . (کیمیای سعادت ).
آن نازنینان زیر خاک افکنده ٔ چرخند پاک
ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت .

خاقانی .


ضرب دث ، سخین ، وجیع، هبر؛ ضرب دردناک . (از منتهی الارب ). || مجروح . زخمی : بولؤلؤ غلام مغیرةبن شعبه او را [ عمر را] سه طعنه زد، عمر دردناک شد، عبدالرحمان عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان ). بود یک مسکین عازر نام ، بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 304). || آسیب دیده . آفت زده :
هر آن میوه ای کو بود دردناک
هم از جنبش خود درافتد به خاک .

نظامی .


|| غمناک . سوزناک . غم انگیز :
کای فارغ از آه دردناکم
بر باد فریب داده خاکم .

نظامی .


زدی روی بر روی آن خاک پاک
بر آوردی از دل دمی دردناک .

نظامی .


در هر طرفی ز طبع پاکش
خواندند نسیب دردناکش .

نظامی .


صد هزاران قصه دارم دردناک
دور از روی تو با هر موی تو.

عطار.


زدم تیشه یک روز بر تل خاک
به گوش آمدم ناله ٔ دردناک .

سعدی .


چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کزو های و هو نمی آید.

سعدی .


نالیدن دردناک سعدی
بر دعوی دوستان بیان است .

سعدی .


تا به او عشق پاک من چه کند
ناله ٔ دردناک من چه کند.

باقر کاشی (از آنندراج ).


|| غمین . غمگین . متأثر. رنجور. دردمند. آزرده . اندوهناک :
یکی مستمند باد یکی باد دردناک
یکی باد شادکام یکی باد شادخوار.

فرخی .


چشم حاسدان و بدگویان بدین نیکوئی دردناک . (تاریخ سیستان ).
به درد پسر مادرش چون فروشد
به خاک آن تن دردناکش سپردم .

خاقانی .


به درد دلی ز اهل خاقانیا
دو عالم دل دردناکی نیرزد.

خاقانی .


شه به زندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود.

نظامی .


دل شه که آیینه ای بود پاک
از آن دردمندی شده دردناک .

نظامی .


و امروز که در نقاب خاک است
هم در هوس تو دردناک است .

نظامی .


گهش می زند تا شود دردناک
گهی می کند آبش از دیده پاک .

سعدی .


نیامد برش دردناک ازغمی
که ننهاد بر خاطرش مرهمی .

سعدی .


پراکنده خاطر شد و دردناک
یکی گفتش از دوستداران چه باک .

سعدی .


سحر ز میکده گریان و دردناک شدم
که زد به خرمن آتش چنانکه پاک شدم .

بابافغانی (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. درددار، عضوی از بدن که درد داشته باشد.
۲. دردآور.

پیشنهاد کاربران

فجیع

جانگداز، الیم، دردآگین، دردآور، دردانگیز، رقت آور، رنج آور، سوزناک، غم انگیز، فجیع، مولم، جانکاه

متاءلم

دردناک


کلمات دیگر: