مترادف درونی : باطنی، تویی، داخلی
متضاد درونی : بیرونی
درونی
مترادف درونی : باطنی، تویی، داخلی
متضاد درونی : بیرونی
فارسی به انگلیسی
inner, internal
built-in, domestic, in-house, inner, inside, interior, internal, internally, intimate, intrinsic, inward, organic, sneaking, subjective, visceral
فارسی به عربی
امعاء , باطنی , داخل , داخلی , فطری , فی
مترادف و متضاد
محرمانه، رمزی، مبهم، سری، داخلی، مشکوک، درونی
اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد
داخلی، باطنی، درونی، ناشی از درون
داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه
داخلی، باطنی، خودمانی، درونی، تویی، روحی
داخلی، خانگی، درونی، زیر سقف
ذاتی، داخلی، باطنی، دین دار، درونی، معنوی، تویی
میانی، باطنی، صمیمانه، درونی
درونی
درونی، درون زاد
میانی، درونی، داخلی ترین، در اعماق
درونی، خصوصی، ذهنی، فاعلی، وابسته به طرز تفکر شخص
درونی، بین الارضین
باطنی، درونی، سینه ای، صدری
باطنی، تویی، داخلی ≠ بیرونی
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - داخلی باطنی . ۲ - معنوی حقیقی .
مقابل برونی درون اندرون مقابل بیرونی خارجی
مقابل برونی درون اندرون مقابل بیرونی خارجی
لغت نامه دهخدا
درونی. [ دَ] ( ص نسبی ) مقابل برونی. ( از آنندراج ). درون. اندرون. اندرونی. ( ناظم الاطباء ). داخلی. مقابل بیرونی. خارجی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || باطنی. مقابل بیرونی. ظاهری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). باطن. ( ناظم الاطباء ). معنوی. حقیقی. ( ناظم الاطباء ) :
پیش بیرونیان برونش نغز
وز درونش درونیان رامغز.
بیدادکشی زبونی آرد.
پیش بیرونیان برونش نغز
وز درونش درونیان رامغز.
نظامی.
خواری خلل درونی آردبیدادکشی زبونی آرد.
نظامی.
|| مونس و معتمد. ( ناظم الاطباء ). خودمانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اهل درون ؛ بطن من فلان و به ؛ درونی و خاصه وی شد. ( منتهی الارب ).پیشنهاد کاربران
محتوی
داخلی. . . . اندرونی. . . .
کلمات دیگر: