مترادف حضر : منزل، دیار، شهر، بلد، محل حضور، محضر
متضاد حضر : سفر
متمدن کردن , متمدن شدن
۱. منزل
۲. دیار، شهر، بلد
۳. محل حضور، محضر ≠ سفر
منزل ≠ سفر
دیار، شهر، بلد
محل حضور، محضر
حضر. [ ح ُض ْ ض َ ] (ع اِ) ج ِ حاضر.
حضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) آنکه هنگام طعام مردم جوید تا بر آن حاضر شود. || مردی که سفر را صالح نباشد. || مرد شهری . (منتهی الارب ).
حضر. [ ح َ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد صاحب بیان و فقه . (آنندراج ). || جوینده ٔ هنگام طعام مردم تا حاضر شود.
حضر. [ ح ُ ] (ع اِ) تک اسب . دویدن اسب . (آنندراج ). شتاب اسب در تک . (از مهذب الاسماء). ج ، احضار: جمز؛ نوعی از رفتار بشتاب که کم از حضر و فوق از عنق باشد. (منتهی الارب ).
حضر. [ ح َ ] (ع اِ) زهار مرد و زن . || پیه در ناف . (منتهی الارب ).
حضر. [ ح َ ] (ع مص ) تطفل .
حضر. [ ح َ ](اِخ ) نام شهری باستانی برابر تکریت میان موصل و فرات . ابنیه ٔ آن از سنگ تراشیده و گویند بدانجا شصت برج بزرگ بوده است و میان هر برج با برجی دیگر نه برج کوچک و در مقابل هر برج قصری و حمامی و به رود ثرثارآبیاری می شده است و آن نهری عظیم است و بر ساحل آن قریه و باغهای بسیاری . ماده ٔ این رود از هرماس ، رود نصیبین است و در آن کشتی می رانده اند. یاقوت گوید: لکن در زمان ما از آن شهر جز اثر باره و آثاری دیگر که بر عظمت و جلالت آن گواهان زنده اند چیزی بر جای نیست و ملک حضر را ساطرون می نامیدند و شاپور الجنود دیری آن شهر را در محاصره داشت و در آخر آنگاه که نضیره دختر ساطرون شیفته ٔ او گردید بوسیله ٔ او شهر را فتح و تسخیر کرد. (از معجم البلدان ). و بزمان اشکانیان طراژان و سپتم سور امپراطوران روم بدانجا لشکر کشیدندلکن هر دو از فتح و تسخیر آن عاجز آمدند. رجوع به ایران باستان ج 3 شود. و صاحب قاموس گوید: و در هشتادوپنج هزارگزی جنوب موصل به جزیره بساحل یمین رود ثرثارشهری جسیم از آثوریان است و تحریات حفریات ، چنانکه باید هنوز بدانجا بعمل نیامده است . قلقشندی گوید تیره ای از بطن ساعده در آن اقامت داشتند. (صبح الاعشی ج 1 ص 324). ناجی الاصیل باستان شناس عراقی در 1954 م . در خرابه های این شهر بکشفیاتی نائل آمد. (اعلام المنجد).
حضر. [ ح َ ض َ ] (اِخ ) مخفف حضرموت است . (غیاث از شرح خاقانی ) (آنندراج ).
فرخی .
فرخی .
فرخی .
عبدالواسع جبلی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی .
(بوستان ).
ابن یمین .
حضر. [ ح َ ض َ ] (ع فعل ) (ما...) رجوع به ماحضر شود.
حضر. [ ح ُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد ناخوانده آینده بر سفره ٔ مردم . (آنندراج ).