مترادف حرون : توسن، سرکش
متضاد حرون : رام، رهوار
توسن، سرکش ≠ رام، رهوار
حرون .[ ح َ ] (اِخ ) ابن مهلب . رجوع به حبیب بن مهلب شود.
حرون . [ ح َ ] (اِخ ) حجاج بن قتیبةبن مسلم الحرون . یکی ازاطرافیان مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی است که بهمراه وی فرار کرد. و داستان جنگها و گریزهای وی را ابن عبدربه در العقد الفرید ج 5 صص 232-235 آورده است .
حرون . [ ح َ ] (اِخ ) نام اسب ابوصالح مسلم باهلی بن عمرو. || نام اسپ شقیق بن جریر باهلی . || نام اسپ مقسم بن کثیر. || نام اسپی است نر از عرب که اسپهای مشهور از قبیل بطان و بطین و ذائد و جز آن از نسل وی باشند.
منجیک .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
رضی نیشابوری .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
(بوستان ).
امیرخسرو.
احمد کرمانی .
حرون . [ ح ُ ] (ع مص ) حَرونی کردن ستور.(تاج المصادر بیهقی ). ستهیدن اسپ . توسنی کردن اسپ . سرکشی کردن اسپ . نافرمانی کردن اسپ . بی فرمانی کردن اسپ . حران . خلاء. بازایستادن از رفتن ستور ناکفته سم .