کلمه جو
صفحه اصلی

خانی


مترادف خانی : امارت، امیری، پادشاهی، مربوط ومنسوب به خان، چشمه، قنات، برکه، حوض، تالاب، باتلاق، مرداب، زرخالص، طلای ناب، زر ناب

مترادف و متضاد

۱. امارت، امیری، پادشاهی
۲. مربوط ومنسوب به خان
۳. چشمه، قنات
۴. برکه، حوض
۵. تالاب، باتلاق، مرداب
۶. زرخالص، طلایناب، زر ناب


فرهنگ فارسی

حوض آب، برکه، گودال آب، آب انبار
خان بودن امیری امارت پادشاهی .
قاسم

فرهنگ معین

[ تر - فا. ] (ص . ) ۱ - زری که در ماوراء - النهر رایج بوده . ۲ - زر خالص .
(اِ. ) ۱ - چشمه . ۲ - حوض .

[ تر - فا. ] (ص .) 1 - زری که در ماوراء - النهر رایج بوده . 2 - زر خالص .


(اِ.) 1 - چشمه . 2 - حوض .


لغت نامه دهخدا

خانی . (اِخ ) نام یکی از نویسندگان عرب است و او راست : هدایة المرتاب فی فضائل الاصحاب . این کتاب در سال 1292 هَ .ق . چاپ شد. (معجم المطبوعات ).


خانی . (اِخ )قاسم . رجوع به «قاسم الخانی » در این لغت نامه شود.


خانی. ( اِ ) حوض و چشمه آب را گویند .( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
دو خانی پدید آید اندر دو چشم
از آن روی ناری و زلف دخانی.
قطران.
گوید این خاقانی دریامثابت خود منم
خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا.
خاقانی.
صدقه جاریه آنست که پادشاهان مدرسه ها سازند و وقفها کنند و مساجد و خانی و چشمه سارها و کهریزها آورند. ( راحة الصدور راوندی ).
آب کوثر نه آب خانی بود
چشمه آب زندگانی بود.
نظامی.
ز شرم آب آن رخشنده خانی
بظلمت رفته آب زندگانی.
نظامی.
اولش گرچه آب خانی داد
آخرش آب زندگانی داد.
نظامی.
خانیی آب بود دور از راه
بود از آن خانی آب آن بنگاه.
نظامی.
کوزه پر کرد از آب آن خانی
تا برد سوی خانه پنهانی.
نظامی.
نام خود عاشق نهادی چیست این افسردگیها
عاشقان را سینه آتش خانه باید دیده خانی.
اوحدی.
یک روز نمی آیی تا در غم خود بینی
صدخانه چون دوزخ صد دیده چون خانی.
اوحدی.
حاصل ما ز زلف و عارض اوست
اشک چون خون و چشم چون خانی.
اوحدی.
تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی
تو خان و مرا دیده از گریه خانی.
خواجو ( از شرفنامه منیری ).
|| تالاب. باتلاق و از این معنی است «مرداب گاوخانی ». رجوع به حاشیه مرقوم بر «خانی » در همین صفحه شود. || آب صاف. ( ناظم الاطباء ). || زری است رایج در ترکستان . ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) :
خانی دیگران بیک خانی.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| زر خالص. ( برهان قاطع ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). || مزید مؤخر امکنه چون :تیرخانی ، چاخانی ، ( چاه خانی )، سرخانی ، سیاه خانی. || از مبادی گاه شماری چون هجری و یزدگردی و جلالی و غیره : فامّا در عصر مترجم که آن شهور سنه تسع و عشرین و سبعمائه هجری میشود مطابق ثمان و عشرین «خانی »... ( از ترجمه محاسن اصفهان ص 50 ).

خانی. ( ص نسبی ) منسوب به «خان لنجان » که شهری است در نواحی اصفهان . ( از انساب سمعانی ). رجوع به «خان لنجان » شود. || منسوب به «خان » را گویند. ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): این عمارت و قلعه خانی است نه رعیتی. || منسوب به «خانه »، خانگی. اهل خانه. ضد بیگانه ، ج ، خانیان : من رفتم سوی هرات و چنان گمان میبرم که دیدار من با تو و خانیان بقیامت افتاد. ( تاریخ بیهقی ). و حکم تأدیب و تحریک از غارت حله و استخراج اموال مصادره... فرمود و بخانیان امان داد. ( از تاریخ سلاجقه کرمان محمدبن ابراهیم ). || سلطنت متعالی. ( برهان قاطع ).

خانی . (اِخ ) نام همای دختر دارا باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) .


خانی . (اِ) حوض و چشمه ٔ آب را گویند .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
دو خانی پدید آید اندر دو چشم
از آن روی ناری و زلف دخانی .

قطران .


گوید این خاقانی دریامثابت خود منم
خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا.

خاقانی .


صدقه ٔ جاریه آنست که پادشاهان مدرسه ها سازند و وقفها کنند و مساجد و خانی و چشمه سارها و کهریزها آورند. (راحة الصدور راوندی ).
آب کوثر نه آب خانی بود
چشمه ٔ آب زندگانی بود.

نظامی .


ز شرم آب آن رخشنده خانی
بظلمت رفته آب زندگانی .

نظامی .


اولش گرچه آب خانی داد
آخرش آب زندگانی داد.

نظامی .


خانیی آب بود دور از راه
بود از آن خانی آب آن بنگاه .

نظامی .


کوزه پر کرد از آب آن خانی
تا برد سوی خانه پنهانی .

نظامی .


نام خود عاشق نهادی چیست این افسردگیها
عاشقان را سینه آتش خانه باید دیده خانی .

اوحدی .


یک روز نمی آیی تا در غم خود بینی
صدخانه ٔ چون دوزخ صد دیده ٔ چون خانی .

اوحدی .


حاصل ما ز زلف و عارض اوست
اشک چون خون و چشم چون خانی .

اوحدی .


تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی
تو خان و مرا دیده از گریه خانی .

خواجو (از شرفنامه ٔ منیری ).


|| تالاب . باتلاق و از این معنی است «مرداب گاوخانی ». رجوع به حاشیه ٔ مرقوم بر «خانی » در همین صفحه شود. || آب صاف . (ناظم الاطباء). || زری است رایج در ترکستان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
خانی دیگران بیک خانی .

ظهوری (از آنندراج ).


|| زر خالص . (برهان قاطع) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || مزید مؤخر امکنه چون :تیرخانی ، چاخانی ، (چاه خانی )، سرخانی ، سیاه خانی . || از مبادی گاه شماری چون هجری و یزدگردی و جلالی و غیره : فامّا در عصر مترجم که آن شهور سنه ٔ تسع و عشرین و سبعمائه هجری میشود مطابق ثمان و عشرین «خانی »... (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 50).

خانی . (اِخ ) عبدالمجیدبن محمدبن محمد خانی دمشقی شافعی (1263 - 1318 هَ .ق .). یکی از ادباء متأخر عرب است که بتاریخ و فقه پرداخت و شعر سرود. مولدش دمشق و مرگش باسلامبول اتفاق افتاد. او راست : 1 - «الحدائق الوردیة فی حقائق اجلاء النقشبندیة» که کتابی است در تراجم احوال نقشبندیان و تاریخ تألیف آن (1306هَ . ق .) است . 2 - کتاب «سبع مقامات » که اسناد روایت آن از طریق سعدبن بشیر و نشأت آن از ابی حفص مصری است . 3 - دیوان شعر بنام «وجه الحل من جهدالمقل ». (الاعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 294).


خانی . (حامص ) خان بودن ، رئیس قبیله و ایل بودن ، مقام خان داشتن :
از آنسو مر اوراست تا غرب شاهی
وزین سو مر او راست تا شرق خانی .

فرخی .


امیر ماضی چند رنج بردو مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان خانی یافت . (تاریخ بیهقی ). یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدار کرد تا بدان حشمت ، خانی ترکستان از خاندان ایشان نشد. (تاریخ بیهقی ).

خانی . (ص نسبی ) منسوب به «خان لنجان » که شهری است در نواحی اصفهان . (از انساب سمعانی ). رجوع به «خان لنجان » شود. || منسوب به «خان » را گویند. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): این عمارت و قلعه خانی است نه رعیتی . || منسوب به «خانه »، خانگی . اهل خانه . ضد بیگانه ، ج ، خانیان : من رفتم سوی هرات و چنان گمان میبرم که دیدار من با تو و خانیان بقیامت افتاد. (تاریخ بیهقی ). و حکم تأدیب و تحریک از غارت حله و استخراج اموال مصادره ... فرمود و بخانیان امان داد. (از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان محمدبن ابراهیم ). || سلطنت متعالی . (برهان قاطع).


خانی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 1500 گزی جنوب رودمند.36 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

۱. حوض آب.
۲. برکه.
۳. گودالی که آب چشمه در آن جمع شود: ز شرم آب آن رخشنده خانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲: ۱۴۶ ).
۴. آبانبار: نمُرد آن که مانَد پس از وی به جای / پل و خانی و خان و مهمان سرای (سعدی۱: ۴۵ ).

دانشنامه عمومی

خانی (دشتی). خانی، روستایی است از توابع بخش کاکی در شهرستان دشتی استان بوشهر ایران.این روستا اکنون خالی از سکنه است ولی کشاورزی در آن برقرار است.
تاریخ تحولات سیاسی - اجتماعی دشتی، حبیب الله سعیدی نیا، نشر موعود اسلام، بوشهر (۱۳۸۳)
دهستان ها و روستاهای شهرستان دشتی سایت مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی (مصوبه ۱۸آبان ۱۳۶۵ خورشیدی).
این روستادر 105 کیلومتری شهر بوشهر قرار دارد و از نقاط معروف آن بند دختر است. و دارای طبیعت بسیار زیبایی است که در دهه اخیر بدلیل بی اطلاعی رو به نابودی رفته است.کشاورزی در این روستا پابرجاست، و هم اکنون محصولاتی مانند گندم، جو، گوجه فرنگی، هندوانه و... در این روستا کشت می شود.پنج سد خاکی در قسمت های جنوبی و غربی این روستا توسط عالی جعفری ساخته شده که منابع آب زیرزمینی این روستا و روستاهای اطراف مثل بامنیر و منطقه زایر عباسی را تأمین می کند.در سواحل این روستا با فاصله کمی جنگل های گز قرار دارد که تقریباً بخشی کمی از آن ها توسط کشاورزان قطع شده و برای کشاورزی آماده گشته اند.پل مند جدید که در نزدیکی این روستا زده شده است باعث کند شدن سرعت آب رودخانه قبل از پل شده و زمین های بالا دست را مبدل به زمین های باطلاقی و شور کرده است.
این روستا در دهستان چغاپور قرار داشته و فعلاً خالی از سکنه است.در این روستا خاندان جعفری زندگی می کرده اند، ولی اکنون به سوی شهر خورموج ، کاکی و اطراف هجرت یافته اند.
این روستا در مجاورت رود مند و در شرق روستای بامنیر قرار دارد. و از راه این روستا می توان به روستا بیکسون نیز رسید. این روستا از یک طرف فاصله نزدیکی به امتداد کوه و از طرف دیگر فاصله نزدیکی با رود مند دارد.

گویش مازنی

/Khaani/ چشمه

چشمه


پیشنهاد کاربران

سرهنگ ستاد ارتش از فرماندهان عالی رتبه نیروی زمینی

پوشیده

خانی : ( برابر است با کانی کردی ) چشمه ی آب، معنی دیگر کانی امروزه معدنی است ، آب معدنی یا آب چشمه


کلمات دیگر: