مترادف چرسی : معتاد به چرس، افیونی
چرسی
مترادف چرسی : معتاد به چرس، افیونی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
معتاد به چرس، افیونی
فرهنگ فارسی
منسوب به چرس . آنکه چرس کشد . معتاد به چرس .
فرهنگ معین
(چَ ) (ص . ) آدم معتاد به چَرس .
لغت نامه دهخدا
چرسی. [ چ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به چرس. آنکه چرس کشد. معتاد به چرس. آنکس که عادت به کشیدن چرس دارد. رفیق بنگی. آنکه معتاد به کشیدن چرس است :
هر چرسیی چه داند بر رشته بندبازی
این رمز دنبه داند در وقت جان گدازی.
هر چرسیی چه داند بر رشته بندبازی
این رمز دنبه داند در وقت جان گدازی.
بسحاق اطعمه ( از انجمن آرا ).
رجوع به چرس و چرس کشیدن شود. || کنایه از شخص گیج و منگ. کنایه از شخص بی هوش و بی حواس. کنایه از شخص خواب آلوده و چرت زننده.کلمات دیگر: