کلمه جو
صفحه اصلی

انبو

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) در ترکیب بجای (انبوینده ) آید : دست انبوی زرد انبوی گل انبوی . ۲ - بوی دهنده (خوب یا بد ). ۳ - چیزی که بدبو باشد .

لغت نامه دهخدا

انبو. [ اَم ْ ب َ ] ( اِ ) در عباسی به سپستان گویند. ( از جنگل شناسی ج 1 ص 272 ).سپستان. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سپستان شود.

انبو. [ اَم ْ ] ( اِ ) انبوی. رجوع به انبوی شود.

انبو. [ اَم ْ ] (اِ) انبوی . رجوع به انبوی شود.


انبو. [ اَم ْ ب َ ] (اِ) در عباسی به سپستان گویند. (از جنگل شناسی ج 1 ص 272).سپستان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سپستان شود.


فرهنگ عمید

۱. = انبوییدن
۲. انبوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دست انبو، گل انبو.

دانشنامه عمومی

انبو، روستایی از توابع بخش کرگان رود شهرستان طوالش در استان گیلان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان خطبه سرا قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۸۵ نفر (۱۰۶خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: