مترادف دربار : بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل
دربار
مترادف دربار : بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل
فارسی به انگلیسی
court
فارسی به عربی
محکمة ، البلاط
مترادف و متضاد
عرصه، اظهار عشق، دادگاه، دیوان، دربار، بارگاه، حیاط
بارگاه، صرح، قصر، کاخ
دیوان
سرا، مسکن، منزل
۱. بارگاه، صرح، قصر، کاخ،
۲. دیوان
۳. سرا، مسکن، منزل
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - بارگاه پادشاهان و امیران . ۲ - کاخ شاهی قصر سلطنتی . ۳ - دیوان عام . ۴ - بدر خانه دولتی . ۵ - مسکن منزل سرای .
دربارنده در فشاننده در پاش
دربارنده در فشاننده در پاش
فرهنگ معین
(دَ ) (اِمر. ) بارگاه ، کاخ شاهی .
لغت نامه دهخدا
دربار. [ دَ ] ( اِ مرکب ) بیت. خانه. مسکن. منزل. عمارت. سرای. بارگاه. ( ناظم الاطباء ). || پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. ( ناظم الاطباء ). و به عربی حضرةالسلطان و حضرةالامیر گویند. ( آنندراج ). کاخ شاهی. قصر سلطنتی. بارگاه :
چنین دید رستم از آن کار اوی
که برگردد آید به دربار اوی.
کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها
در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها.
همه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر.
دربار. [ دُرر / دُ ]( نف مرکب ) دربارنده. درفشاننده. درپاش :
دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن.
دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ.
وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست.
چو در صافی و چون دریا عجب کار.
چنین دید رستم از آن کار اوی
که برگردد آید به دربار اوی.
فردوسی.
|| مجلس شوری. || دیوان عام. ( ناظم الاطباء ). || در خانه دولتی. || ( به اضافت )؛ در بارگاه. در و مدخل جای بار دادن : کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها
در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها.
منوچهری.
بر در بار جلال احد شیخ ومریدهمه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر.
بدر چاچی ( از آنندراج ).
دربار. [ دُرر / دُ ]( نف مرکب ) دربارنده. درفشاننده. درپاش :
دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن.
منوچهری.
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ.
منوچهری.
از میغ دربار زمین چون سما شده ست وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست.
ناصرخسرو.
دگر ره گفت کای دریای دُرْبارچو در صافی و چون دریا عجب کار.
نظامی.
دربار. [ دَ ] (اِ مرکب ) بیت . خانه . مسکن . منزل . عمارت . سرای . بارگاه . (ناظم الاطباء). || پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. (ناظم الاطباء). و به عربی حضرةالسلطان و حضرةالامیر گویند. (آنندراج ). کاخ شاهی . قصر سلطنتی . بارگاه :
چنین دید رستم از آن کار اوی
که برگردد آید به دربار اوی .
|| مجلس شوری . || دیوان عام . (ناظم الاطباء). || در خانه ٔ دولتی . || (به اضافت )؛ در بارگاه . در و مدخل جای بار دادن :
کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها
در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها.
بر در بار جلال احد شیخ ومرید
همه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر.
چنین دید رستم از آن کار اوی
که برگردد آید به دربار اوی .
فردوسی .
|| مجلس شوری . || دیوان عام . (ناظم الاطباء). || در خانه ٔ دولتی . || (به اضافت )؛ در بارگاه . در و مدخل جای بار دادن :
کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها
در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها.
منوچهری .
بر در بار جلال احد شیخ ومرید
همه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر.
بدر چاچی (از آنندراج ).
دربار. [ دُرر / دُ ](نف مرکب ) دربارنده . درفشاننده . درپاش :
دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن .
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ .
از میغ دربار زمین چون سما شده ست
وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست .
دگر ره گفت کای دریای دُرْبار
چو در صافی و چون دریا عجب کار.
دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن .
منوچهری .
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ .
منوچهری .
از میغ دربار زمین چون سما شده ست
وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست .
ناصرخسرو.
دگر ره گفت کای دریای دُرْبار
چو در صافی و چون دریا عجب کار.
نظامی .
فرهنگ عمید
بارگاه، کاخ پادشاهی.
فرهنگستان زبان و ادب
{cargo door} [حمل ونقل دریایی] دری که با بستن آن درگاهی بار کاملاً مسدود و نفوذناپذیر می شود
پیشنهاد کاربران
قصر ، منزل ، سرا
بارگاه . . . . . .
کلمات دیگر: