کلمه جو
صفحه اصلی

منخسف

فارسی به انگلیسی

eclipsed

فرهنگ فارسی

گرفته وتاریک، پوشیده وناپدیدشده
( اسم ) ۱ - پوشیده شونده پنهان گردنده . ۲ - ماه گرفته .

فرهنگ معین

(مُ خَ س ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - پوشیده شونده ، پنهان گردیده . ۲ - ماه گرفته .

لغت نامه دهخدا

منخسف. [ م ُ خ َ س ِ ] ( از ع ص ) ماه گرفته. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
ماه نو منخسف در گلوی فاخته است
طوطیکان با حدیث قمریکان با انین.
منوچهری.
من شدم عاشق بر آن خورشیدروی
کابروان دارد هلال منخسف.
خاقانی.
مه قدم و فلک ردا وز تف آفتاب و ره
چهره چو ماه منخسف یافته رنگ اسمری.
خاقانی.
هلال منخسف ار ممکن است آن خط تست
که کرد ناگه با جرم آفتاب قران.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 302 ).
- منخسف شدن ماه ؛ گرفتن ماه. ( ناظم الاطباء ) :
گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد
گفتا خسوف نیست ،مه از غالیه نقاب.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 10 ).
میان شما خاک چون حایل آمد
قمر منخسف شدتو جاوید مانی.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 417 ).
- منخسف گردیدن ماه ؛ منخسف شدن ماه :
در جهان جز روی و ابروی تو هرگز کس ندید
غره ماهی که در وی منخسف گردد هلال.
ابن یمین.
رجوع به ترکیب قبل شود.

فرهنگ عمید

۱. گرفته، تاریک.
۲. پوشیده.
۳. ناپدید شده.


کلمات دیگر: