کلمه جو
صفحه اصلی

منتجب

فرهنگ فارسی

( اسم ) برگزیننده اختیار کننده .

فرهنگ معین

(مُ تَ جَ ) [ ع . ] (اِمف . ) برگزیده ، اختیار شده .
(مُ تَ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) برگزیننده ، اختیارکننده .

(مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) برگزیده ، اختیار شده .


(مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) برگزیننده ، اختیارکننده .


لغت نامه دهخدا

منتجب. [ م ُ ت َ ج َ ] ( ع ص )برگزیده و مختار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پسندیده و گزیده و مقبول. ( ناظم الاطباء ) :
ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 320 ).
نک عصا آورده ام بهر ادب
هر خری را کو نباشد منتجب.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 260 ).
جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و منتجب.
مولوی ( ایضاً ص 327 ).
مشتغل ماندند قوم منتجب
روز رفت و شد زمان ثلث شب.
مولوی ( ایضاً ص 408 ).

منتجب. [ م ُ ت َ ج ِ ] ( ع ص ) برگزیننده و انتخاب کننده و پسندکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه پوست از درخت بازمی کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انتجاب شود.

منتجب . [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص )برگزیده و مختار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پسندیده و گزیده و مقبول . (ناظم الاطباء) :
ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 320).


نک عصا آورده ام بهر ادب
هر خری را کو نباشد منتجب .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 260).


جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و منتجب .

مولوی (ایضاً ص 327).


مشتغل ماندند قوم منتجب
روز رفت و شد زمان ثلث شب .

مولوی (ایضاً ص 408).



منتجب . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) برگزیننده و انتخاب کننده و پسندکننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه پوست از درخت بازمی کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انتجاب شود.


فرهنگ عمید

برگزیده، پسندیده.


کلمات دیگر: