کلمه جو
صفحه اصلی

منتجع

عربی به فارسی

منزل , جا , خانه , کلبه , شعبه فراماسون ها , انبار , منزل دادن , پذيرايي کردن , گذاشتن , تسليم کردن , قرار دادن , منزل کردن , بيتوته کردن , تفويض کردن , خيمه زدن , به لا نه پناه بردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه بطلب احسان و آب و علف رود
به طلب آب و علف و منفعت و نیکویی شونده . آنکه به طلب آب و علف و نیکویی و منفعت می شود .

فرهنگ معین

(مُ تَ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آنکه به طلب احسان و آب و علف رود.
(مُ تَ جَ ) [ ع . ] (اِ. ) منزلی که در آن به جستجوی احسان و آب و علف روند.

(مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) آنکه به طلب احسان و آب و علف رود.


(مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِ.) منزلی که در آن به جستجوی احسان و آب و علف روند.


لغت نامه دهخدا

منتجع. [ م ُ ت َ ج َ ] ( ع اِ ) جای گیاه. ( مهذب الاسماء ). جستن گاه علف و احسان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جایگاه آب و گیاه. ( غیاث ). منزلی که در آن علف و احسان و نیکویی می جویند. ( ناظم الاطباء ). جایی که برای جستن آب و گیاه روی بدان کنند. ( از اقرب الموارد ) : حضرت او منبع فضایل و منتجعافاضل بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337 ).
باز شب اندر تب افتد از فزع
تا شود لاغر ز خوف منتجع.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 327 ).
هم دلت حیران شود در منتجع
که چه رویاند مصرف زین طمع.
مولوی.

منتجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] ( ع ص ) به طلب آب و علف و منفعت و نیکویی شونده. ( آنندراج ). آنکه به طلب آب و علف و نیکویی و منفعت می شود. ج ، منتجعون. و گویند: هؤلاء قوم منتجعون. ( ناظم الاطباء ) : ایثار می فرمود و بر منتجعان و سؤال می ریختندی. ( جهانگشای جوینی ). و منتجعان و سؤال بی تأملی به املی که هر یک را بودی بازمی گشتند. ( جهانگشای جوینی ).

منتجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] ( اِخ ) ابن عبدالرحمن الازدی ( متوفی به سال 102 هَ. ق. ). از بزرگان قوم خود بود. با یزیدبن مهلب از طاعت آل مروان خارج شد و از طرف یزیدبن مهلب به حکومت منصوب شد و چون یزید به قتل رسید در خراسان به زندان افتاد و با شکنجه کشته شد. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1069 ).

منتجع. [ م ُ ت َ ج َ ] (ع اِ) جای گیاه . (مهذب الاسماء). جستن گاه علف و احسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایگاه آب و گیاه . (غیاث ). منزلی که در آن علف و احسان و نیکویی می جویند. (ناظم الاطباء). جایی که برای جستن آب و گیاه روی بدان کنند. (از اقرب الموارد) : حضرت او منبع فضایل و منتجعافاضل بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337).
باز شب اندر تب افتد از فزع
تا شود لاغر ز خوف منتجع.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 327).


هم دلت حیران شود در منتجع
که چه رویاند مصرف زین طمع.

مولوی .



منتجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن الازدی (متوفی به سال 102 هَ . ق .). از بزرگان قوم خود بود. با یزیدبن مهلب از طاعت آل مروان خارج شد و از طرف یزیدبن مهلب به حکومت منصوب شد و چون یزید به قتل رسید در خراسان به زندان افتاد و با شکنجه کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1069).


منتجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) به طلب آب و علف و منفعت و نیکویی شونده . (آنندراج ). آنکه به طلب آب و علف و نیکویی و منفعت می شود. ج ، منتجعون . و گویند: هؤلاء قوم منتجعون . (ناظم الاطباء) : ایثار می فرمود و بر منتجعان و سؤال می ریختندی . (جهانگشای جوینی ). و منتجعان و سؤال بی تأملی به املی که هر یک را بودی بازمی گشتند. (جهانگشای جوینی ).


فرهنگ عمید

۱. جای آمال و آرزوها.
۲. جایی که به طلب آب و گیاه می روند، چراگاه.
آن که به جستجوی آب وعلف و منفعت می رود.

۱. جای آمال و آرزوها.
۲. جایی که به ‌طلب آب و گیاه می‌روند؛ چراگاه.


آن‌که به ‌جستجوی آب‌وعلف و منفعت می‌رود.



کلمات دیگر: