کلمه جو
صفحه اصلی

چشمه سار


مترادف چشمه سار : چشمه زار، چشمه گاه، سرچشمه، چشمه خیز، منبع، ینبوع

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - زمینی که در آن چشمه بسیار باشد . ۲ - سرچشمه ( آب ) .
مولف مر آت البلدان نویسد : (( از مزارع کوهستان بلوک زرند کرمانست ) )
زمینی که در آن چشمه بسیارباشد، چشمه زار، زمینی که در آن چشمه بسیارباشد، چشمه زار

فرهنگ معین

( ~. ) (اِمر. ) ۱ - زمینی که در آن چشمه بسیار باشد. ۲ - سرچشمه .

لغت نامه دهخدا

چشمه سار. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) زمینی را گویند که همه جای آن چشمه داشته باشد. ( برهان ). بمعنی جائیست که چشمه بسیار باشد. ( انجمن آرا ). مرادف چشمه زار. ( از آنندراج ). جائی که در آن چشمه های بسیار بود. ( ناظم الاطباء ). هر جا که چشمه آب بسیار دارد. چشمه زار :
بنزدیکی چشمه ساری رسید
هم آب روان دید و هم سایه دید.
فردوسی.
بشد بر پی اسب تا چشمه سار
مر او را بدید اندر آن مرغزار.
فردوسی.
دوم روز نزدیکی چشمه سار
رسیدند زی پهلوان سوار.
اسدی.
گفت شادم کز درخت و چشمه سار
دیده را جای تماشا دیده ام.
خاقانی.
دو زیرک خوانده ام کاندر دیاری
رسیدند از قضا بر چشمه ساری.
نظامی.
گشادند سفره بر آن چشمه سار
که چشمه کند خورد را خوشگوار.
نظامی.
گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات میخورد از چشمه سار حسن.
حافظ.
رجوع به چشمه زار شود.
|| چشمه آب. چشمه. سرچشمه :
پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری.
نظامی.
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب.
نظامی.

چشمه سار. [ چ َ م َ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع کوهستان بلوک زرند کرمان است و سیزده خانواده رعیت دارد». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 234 ).، چشمه سار. [ چ َ م َ ی ِ ] ( اِخ ) چشمه ای است در قهستان که آب آن را بجهت دفع ملخ به اطراف و جوانب برند.( برهان ). چشمه ای است که آب از برای دفع ملخ میبرند و سار بسیار بدنبال آن آب بهر کجا که قصد ریختن آن آب کرده اند میروند و ملخان را بمنقار میکشند و تمام شوند و نوشته اند که بتجربه رسیده است. ( انجمن آرا ).

چشمه سار. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) زمینی را گویند که همه جای آن چشمه داشته باشد. (برهان ). بمعنی جائیست که چشمه ٔ بسیار باشد. (انجمن آرا). مرادف چشمه زار. (از آنندراج ). جائی که در آن چشمه های بسیار بود. (ناظم الاطباء). هر جا که چشمه ٔ آب بسیار دارد. چشمه زار :
بنزدیکی چشمه ساری رسید
هم آب روان دید و هم سایه دید.

فردوسی .


بشد بر پی اسب تا چشمه سار
مر او را بدید اندر آن مرغزار.

فردوسی .


دوم روز نزدیکی چشمه سار
رسیدند زی پهلوان سوار.

اسدی .


گفت شادم کز درخت و چشمه سار
دیده را جای تماشا دیده ام .

خاقانی .


دو زیرک خوانده ام کاندر دیاری
رسیدند از قضا بر چشمه ساری .

نظامی .


گشادند سفره بر آن چشمه سار
که چشمه کند خورد را خوشگوار.

نظامی .


گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات میخورد از چشمه سار حسن .

حافظ.


رجوع به چشمه زار شود.
|| چشمه ٔ آب . چشمه . سرچشمه :
پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری .

نظامی .


در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب .

نظامی .



چشمه سار. [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع کوهستان بلوک زرند کرمان است و سیزده خانواده رعیت دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 234).


فرهنگ عمید

۱. زمینی که در آن چشمۀ بسیار باشد، چشمهزار.
۲. چشمه: پدید آمد چو مینو مرغزاری / در او چون آب حیوان چشمه ساری (نظامی۲: ۱۴۶ ).

دانشنامه عمومی

جایی که چشمه فراوان باشد




کلمات دیگر: