الک , اردبيز , پرويزن , غربال , الک کردن , غربال کردن
منخل
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- منخل شعر ؛ الک مویی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
منخل. [ م ُ ن َخ ْ خ َ ] ( اِخ ) شاعری است. و منه لاافعله حتی یؤب المنخل. ( منتهی الارب ). نام شاعری و منه المثل : لاافعله حتی یؤب المنخل ؛ ای ابداًلانه ذهب و لم یرجع و صار مفقودالاثر. ( ناظم الاطباء ). شاعری از «یشکر» است و منه المثل : لاافعله حتی یؤوب المنخل ؛ این کار را نمی کنم تا منخل بازگردد یعنی هرگز. گویند: نعمان ، منخل را به زندان کرد و پس از آن خبر وی به کسی نرسید و بدان جهت به وی مثل زدند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به المعرب جوالیقی ص 127 و البیان والتبیین ج 3 ص 207 و عیون الاخبار ج 3 ص 9 و 12 شود.
منخل . [ م ُ خ ُ / خ َ] (ع اِ) آردبیز. ج ، مناخل . (مهذب الاسماء). پرویزن . ج ، مناخل . (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پرویزن و غربال . (غیاث ) (آنندراج ). آنچه بدان چیزی را غربال کنند. این کلمه از وزنهای نادر است که به ضم وارد شده و وزن قیاسی به کسراست زیرا اسم آلت است . (از اقرب الموارد) : خرده ٔ کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت . (سندبادنامه ص 123). خاکستر جبه ٔ او را به منخل بیخت و زر از آنجا استخراج کرد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
- منخل شعر ؛ الک مویی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منخل . [ م ُ ن َخ ْ خ َ ] (اِخ ) شاعری است . و منه لاافعله حتی یؤب المنخل . (منتهی الارب ). نام شاعری و منه المثل : لاافعله حتی یؤب المنخل ؛ ای ابداًلانه ذهب و لم یرجع و صار مفقودالاثر. (ناظم الاطباء). شاعری از «یشکر» است و منه المثل : لاافعله حتی یؤوب المنخل ؛ این کار را نمی کنم تا منخل بازگردد یعنی هرگز. گویند: نعمان ، منخل را به زندان کرد و پس از آن خبر وی به کسی نرسید و بدان جهت به وی مثل زدند. (از اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی ص 127 و البیان والتبیین ج 3 ص 207 و عیون الاخبار ج 3 ص 9 و 12 شود.