کلمه جو
صفحه اصلی

منصفه

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث منصف
زن خدمتکار . حالت و چگونگی منصف .

فرهنگ معین

(مُ ص فِ ) [ ع . منصفة . ] (اِفا. ) مؤنث منصف . ، هیئت ~ در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند.

لغت نامه دهخدا

( منصفة ) منصفة. [ م ِ / م َ ص َ ف َ ] ( ع ص ، اِ ) زن خدمتکار. ج ، مناصف. ( ناظم الاطباء ). مؤنث منصف. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به منصف شود.

منصفة. [ م ِ / م َ ص َ ف َ ] (ع ص ، اِ) زن خدمتکار. ج ، مناصف . (ناظم الاطباء). مؤنث منصف . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به منصف شود.


فرهنگ عمید

= مُنْصف

مُنْصف#NAME?


دانشنامه عمومی

منصفه (روستا). منصفه به عربی ( الَمُنصفة )، روستایی است در در عزلهٔ (خولان الطیال)، در ناحیهٔ (السُهمان)، از توابع استان ذَمار در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۳۵۲) نفر (۱۳ خانوار) می باشد.


کلمات دیگر: