کلمه جو
صفحه اصلی

منحور

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نحر کرده شده گلو بریده . ۲ - نحر اجتماع جدع و کشف است . در مفعولات [ لا ] بماند : [ فع ] بجای آن بنهند وفع چون از مفعولات خیزد آنرا منحور خوانند یعنی گلو بریده [ از بهر آنک بدین زحاف ازین جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آنرا نحر خواندند . ] ( المعجم . مد . چا . ۴۳:۱ )
پیش سینه . بالای سینه

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) گلو بریده ، نحر کرده شده .

لغت نامه دهخدا

منحور. [ م َ ] ( ع ص ) گلوبریده. ( المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 43 ). نحرکرده.بریده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ).
- نحر منحور ؛ سینه شکافته. گلوی بریده : و النحرالمنحور... ، قسم به گلوی بریده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| مستقبل. ( اقرب الموارد ). || ( اصطلاح عروض ) اجتماع جَدْع و کَشْف است ، در مفعولات ُ «لا» بماند،«فع» به جای آن بنهند، و فع چون از مفعولات ُ خیزد آن را منحور خوانند؛ یعنی گلوبریده. از بهر آنکه بدین زحاف از این جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آن را نحر خوانند. ( المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 43 ).

منحور. [ م ُ ] ( ع اِ ) پیش سینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بالای سینه. ج ، مناحیر. ( از اقرب الموارد ).

منحور. [ م َ ] (ع ص ) گلوبریده . (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 43). نحرکرده .بریده . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
- نحر منحور ؛ سینه ٔ شکافته . گلوی بریده : و النحرالمنحور... ، قسم به گلوی بریده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| مستقبل . (اقرب الموارد). || (اصطلاح عروض ) اجتماع جَدْع و کَشْف است ، در مفعولات ُ «لا» بماند،«فع» به جای آن بنهند، و فع چون از مفعولات ُ خیزد آن را منحور خوانند؛ یعنی گلوبریده . از بهر آنکه بدین زحاف از این جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آن را نحر خوانند. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 43).


منحور. [ م ُ ] (ع اِ) پیش سینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بالای سینه . ج ، مناحیر. (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مفعولات به فع تبدیل شده است.
۲. [قدیمی] پیش سینه، قسمت بالای سینه.


کلمات دیگر: