مترادف دژبان : حصاردار، دژدار، قلعه دار، کوتوال
دژبان
مترادف دژبان : حصاردار، دژدار، قلعه دار، کوتوال
فارسی به انگلیسی
military policeman, keeper of a fortress
military police
مترادف و متضاد
حصاردار، دژدار، قلعهدار، کوتوال
دژبان، حاکم قصر، بانوی حاکم قلعه، کمربند زنجیری زنانه، افسر فرمانده قصر
دژبان
فرهنگ فارسی
نگهبان دژ، نگاهبان قلعه وحصار، کوتوال، قلعه بیگ
( اسم ) ۱ - نگهبان دژ قلعه بیگی کوتوال دژ دار . ۲ - هر یک از افراد دژبانی .
( اسم ) ۱ - نگهبان دژ قلعه بیگی کوتوال دژ دار . ۲ - هر یک از افراد دژبانی .
افسر یا سرباز ادارۀ دژبانی که بنا به ضرورت مسئولیتهای زیر به او سپرده میشود: پایش رفتار کارکنان، ترغیب کارکنان به رعایت مقررات نظامی، اجرای احکام و قوانین نظامی، پایش مقررات شدآمد، پیشگیری از وقوع جُرم، تحقیق، تهیۀ گزارش، جلب نظامیان غایب و فراری و همچنین زندانیان فراری
فرهنگ معین
(دِ ) (اِمر. ) ۱ - نگاهبان دژ، کوتوال . ۲ - هر یک از افراد دژبانی .
لغت نامه دهخدا
دژبان. [ دِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) قلعه بان. کوتوال. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). حاکم قلعه. ( ناظم الاطباء ). نگاهبان دژ. قلعه بیگی. دژدار :
دژ و گنج و دژبان سراسر تراست
چو آیی چنان کت مراد و هواست.
که روز و شب آرام و خوشی مجوی.
نمایم بدو مهر و انگشتری.
همه مهر انگشتری را بدید.
ستاده ست بر در به امید بار.
دژ و گنج و دژبان سراسر تراست
چو آیی چنان کت مراد و هواست.
فردوسی.
مرا گفت شو سوی دژبان بگوی که روز و شب آرام و خوشی مجوی.
فردوسی.
شوم سوی دژبان به پیغمبری نمایم بدو مهر و انگشتری.
فردوسی.
چو دژبان چنین گفتنیها شنیدهمه مهر انگشتری را بدید.
فردوسی.
کس آمد که دژبان این کوهسارستاده ست بر در به امید بار.
نظامی.
|| در اصطلاح امروز نظامی هریک از افراد سازمان دژبانی. رجوع به دژبانی شود.فرهنگ عمید
۱. مٲموری که در دژبانی برای مراقبت در کردار و رفتار سربازان و افسران گماشته می شود.
۲. (اسم ) نگهبان دژ، نگاهبان قلعه و حصار، کوتوال، قلعه بیگی، دژدار.
۲. (اسم ) نگهبان دژ، نگاهبان قلعه و حصار، کوتوال، قلعه بیگی، دژدار.
فرهنگستان زبان و ادب
{military police} [علوم نظامی] افسر یا سرباز ادارۀ دژبانی که بنا به ضرورت مسئولیت های زیر به او سپرده می شود: پایش رفتار کارکنان، ترغیب کارکنان به رعایت مقررات نظامی، اجرای احکام و قوانین نظامی، پایش مقررات شدآمد، پیشگیری از وقوع جُرم، تحقیق، تهیۀ گزارش، جلب نظامیان ...
کلمات دیگر: