کلمه جو
صفحه اصلی

انجیرخوار

فرهنگ فارسی

( اسم ) پرنده ای از راست. گنجشکان و از دست. دندانی نوکان بجث. سار . در حدود ۶٠ گونه از این پرنده در آسیا و اروپا و آفریقا شناخته شده .دارای منقاری نسبه قوی و تا حدی مسطح در قاعده و کمی محدب و طویل است پریشاه رخ سارطلایی انجیر خور .

فرهنگ معین

( ~. خا ) (اِمر. ) پرنده ای از راستة گنجشکان مانند سار، دارای منقاری نسبتاً قوی و تا حدی کج .

لغت نامه دهخدا

انجیرخوار. [ اَ خوا / خا ] ( اِ مرکب ) پرنده ای از راسته گنجشکان و از دسته دندانی نوکان ، بجثه سار. در حدود 60 گونه از این پرنده در آسیا و اروپا و آفریقا شناخته شده. دارای منقاری نسبةً قوی و تاحدی مسطح در قاعده و کمی محدب و طویل است. پریشاه رخ. سار طلایی. انجیرخور. ( فرهنگ فارسی معین ). در لهجه طبری ، زرداهل. ( از یادداشت مؤلف ). || ( نف مرکب ) خورنده انجیر :
بسا تین که ضایع شود در بساتین
کز انجیرخواران غرابی نبیند.
خاقانی.
سفره انجیرشدی صفروار
گر همه مرغی بدی انجیرخوار.
نظامی ( مخزن الاسرار ص 44 ).
بدزدی هم از شاخ انجیردار
درآویخته مرغ انجیرخوار.
نظامی.
هست انجیر این طرف بسیارخوار
گر رسد مرغی قنق انجیرخوار.
مولوی.
و رجوع به انجیرخواره و انجیرخور شود.

فرهنگ عمید

پرنده ای از راستۀ گنجشکان، شبیه سار، به رنگ زرد، با منقار قوی، دراز و کمی کج که سریع پرواز می کند.


کلمات دیگر: