انگشتال
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(اَ گِ ) (ص . ) ضعیف و نحیف ، بیمار.
لغت نامه دهخدا
انگشتال. [ اَگ ِ ] ( ص ) بیمارناک. ( لغت فرس اسدی ). مردم ضعیف و نحیف و علیل و بیمارناک و صاحب نقاهت. ( برهان قاطع ). بیمار و دردناک و صاحب نقاهت. ( آنندراج ) :
ز خان و مان قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی سازو برگ و انگشتال.
ز خان و مان قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی سازو برگ و انگشتال.
ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی ).
فرهنگ عمید
بیمار، ناخوش، علیل، دردمند: ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم / بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بی دیوان: ۱۳۳ ).
کلمات دیگر: