کلمه جو
صفحه اصلی

مماثله

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) مانند شدن . ۲ - ( اسم ) مانندگی .
مماثلت . مانند و مشابه گردیدن . مانند شدن .

لغت نامه دهخدا

مماثله. [ م ُ ث َ / ث ِ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِمص ) همانند شدن. مماثلة. مماثلت. || ( اِمص ) مانندی. مانندگی. همانندی. شباهت. || ( اصطلاح بدیع ) در اصطلاح بدیع، آن است که اجزای جمله از کلام تماماً یا غالباً موازی اجزای جمله دیگر باشد مانند: فی سدر مخضود و ماء مسکوب. ( قرآن مجید ).
پرتوی از رای او پیرایه خورشید وماه
نکته ای از لفظ او سرمایه دریا و کان.
آنکه بیرون برد تیغش چین ز رخسار سپهر
وآنکه بیرون برد تیرش زخم ز ابروی کمان
خوانده تیغش بر خلایق خطبه فتح و ظفر
داده عدلش بر ممالک مژده امن و امان
ای براق دولتت را فرق فرقد پایگاه
ای همای همتت را اوج برجیس آشیان.
ظهیر فاریابی.
رجوع به مماثلث و مماثلة شود.

مماثلة. [ م ُ ث َ ل َ ] (ع مص ) مماثلت .مماثلة. مانند و مشابه گردیدن . (از ناظم الاطباء). مانند شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). با کسی یا چیزی مانیدن . (دهار). مانند یکدیگر شدن . (از منتهی الارب ).تماثل . مشابهت . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || تشبیه کردن . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. مانند شدن، مثل هم شدن.
۲. کسی یا چیزی را به دیگری مانند کردن.

پیشنهاد کاربران

عوض، مثل هم کردن



کلمات دیگر: